ویرگول
ورودثبت نام
Kitty
Kittyقانع باش، ولی از پیشرفتِ خودت دست نکش‌‌🤍🌱️ 𝐵𝑒 𝑠𝑎𝑡𝑖𝑠𝑓𝑖𝑒𝑑 𝑏𝑢𝑡 𝑑𝑜𝑛𝑡 𝑔𝑖𝑣𝑒 𝑢𝑝 𝑜𝑛 𝑦𝑜𝑢𝑟 𝑝𝑟𝑜𝑔𝑟𝑒𝑠𝑠
Kitty
Kitty
خواندن ۲ دقیقه·۲۵ روز پیش

پارت ششم عشق مافیا

بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، ایلیا را کنار پنجره اتاقم دیدم. قلبم یخ زد. دست‌هایش خون‌آلود بود و نگاهش پر از درد و رمز و راز.

یونا: ایلیا… چرا اینجایی؟ تو… تو توی اتاق من هستی؟!

ایلیا آرام و با لحنی که هم جدی بود هم کمی نگران:

ایلیا: نباید کسی بفهمه من اینجام… منظورم خانواده‌ت هست.

نفسم تند شد و هیچ وقت فکر نمی‌کردم این شب این‌قدر پرتنش باشه. خون روی دست و لب‌هایش دیده می‌شد و درد واضح بود. بدون اینکه لحظه‌ای درنگ کنم، دستم را گرفتم و سریع او را به تخت اتاقم بردم.

یونا: باید سریع درمانت کنم… نذار خونت بیشتر بره.

با دقت بالشت و پتو را گذاشتم تا راحت باشد. گوشه ذهنم هزار فکر می‌دوید: چه کسی بهش آسیب زده؟ چرا الان اینجا است؟ و مهم‌تر… چرا قلبم این‌قدر تند می‌زند وقتی کنارش هستم؟

ایلیا: یونا… تو… خیلی شجاعی…

یونا: حالا حرف نزن، فقط بذار کارم رو انجام بدم.

با دقت زخم کوچکی روی بازویش را پاک کردم و باند زدم. خون کم‌کم قطع شد، اما هنوز رنگ پریده بود و نفسش تند و کوتاه بود.

یونا: راحت باش… تموم شد.

ایلیا سرش را کمی بلند کرد و نگاهش با نگاه من قاطی شد. سکوت سنگینی بینمان بود، اما در همان سکوت، حس عجیبی از اعتماد، نزدیکی و راز مشترک ایجاد شد.

ایلیا: ممنونم… یونا…

یونا: دیگه هیچ کاری نکن، فقط استراحت کن.

بعد از اینکه مطمئن شدم ایلیا کمی بهتر شده، کنار تختش نشستم و به آرامی دستش را گرفتم. قلبم هنوز تند می‌زد و نمی‌توانستم نگاهش را از دست بدهم. زخمش فقط ظاهرش بود، اما دنیای واقعی‌اش پر از درد و خطر بود… و من حالا قسمتی از اون دنیای مخفی شده بودم.

شب گذشت… من و ایلیا، کنار هم، با سکوت و دلشوره، و رازهایی که هنوز بینمان پنهان بود، بدون اینکه کسی در خانه بفهمد.

ادامه دارد...

می‌خوای برات این نسخه رو آماده کنم؟

سکوتایلیا
۰
۰
Kitty
Kitty
قانع باش، ولی از پیشرفتِ خودت دست نکش‌‌🤍🌱️ 𝐵𝑒 𝑠𝑎𝑡𝑖𝑠𝑓𝑖𝑒𝑑 𝑏𝑢𝑡 𝑑𝑜𝑛𝑡 𝑔𝑖𝑣𝑒 𝑢𝑝 𝑜𝑛 𝑦𝑜𝑢𝑟 𝑝𝑟𝑜𝑔𝑟𝑒𝑠𝑠
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید