از صبح هر چی میزدم ویرگول بالا نمیاومد، استرس گرفته بودم پریده باشه، من یه دور بلاگفام پرید یه بارم پرشین بلاگم، و اینجور بودم که اه، بیا ، یه جارو پیدا کردن با خیال راحت بشینم بنویسم اینم از دست رفت. الان که اومدم بخوابم دیدم نه! برگشته، داشتن اپدیت میدادن خیر سرشون :|
توی یوتیوب با امیرحسین مصاحبه کرده بودن، نشستم کامل نگاش کردم، مردم براش، غش و ضعف کردم، دلم تنگتر شد براش، دلم زخم برداشت اونجاهایی که از زنش گفت… دلو زدم به دریا… کدوم دل؟ دلی که معلوم نیست چند هفته بیشتر قراره زنده باشه؟ تو اینستاگرام بهش دایرکت دادم، مستقیم باهاش حرف زدم بعد نمیدونم چند سال شاید ده،یازده سال… بهش گفتم ویدیوت رو دیدم و دلم برات تنگ شده و برات ارزوی موفقیت میکنم و یاد روزای دانشگاه افتادم، اونم به یه حالت به تخمم گفت قوربونت مریم جون یادش بخیر امیدوارم تو هم خوب و موفق باشی….
میدونی؟ وقتی داری همه ی خاطرات گذشته ات، همه ی رویاها و آرزوهای آیندهات رو با دست خودت از بین میبری دیگه برات غروری نمیمونه که نگران باشی کسی لهش کنه یا نگران باشی نکنه چیزی بگه یا هر چی… آخرش چیه؟ آخرش همینجاییه که منم.
منه لعنتی بعد از سه سال دارم میرم با دکترم خداحافظی کنم، بهش بگم میدونم خوب نیستم، میدونم درمان تموم نشده، ولی نمیکشم این یک ماه دوری عید نوروزو، و دست پیشو گرفتم که پس نیافتم، بیا همینجا تمومش کنیم، لحظه لحظهی این روزام دارم تمام اون لحظه ها و دیالوگ های اتاق درمانو زندگی میکنم که چی میخوام بگم…
کاش میشد یه جوری بمیرم که کسی ناراحت نشه، منظورم از کسی خواهر و برادر و عروسمونه… دلم فقط پیش اوناست، زندگی و روح اونا از بین میره. مخصوصا اون دوتا تازه عروس داماد، اول خوشبختیشونه، هم دلم نمیاد غم به دل اونا بیارم هم دیگه نای ادامه دادن ندارم.
مثل روز برام روشنه این مرد هیچ مهریهای بهم نمیده که بتونم یه جایی بگیرم وسایلمو ببرم، بعد به همهی لحظههایی فکر میکنم که برای درست شدن این زندگی از همه ی وجودم مایه گذاشتم و این فکر کرد چون لایقشه اینکارارو میکنم نه چون میخوام این رابطه درست بشه… حالا که به اینجا رسیدیم همه اش میگه امید داشته باش درست میشه… کش شر محض…
بخدا مردن راحت تره… بمیرم ولی اون سه نفر نفهمن… کاش میشد…