مریم رضایی·۳ ماه پیشچطور با کوله ی سنگین زندگیت راه میری؟هر کسی توی زندگی یک کوله ای داره که در طی مسیر زندگی همیشه همراهشه.حالا این کوله بارش بعضی وقتها سبکتر و بعضی وقتها سنگین تر میشه...و اندا…
مریم رضایی·۵ ماه پیشبچه که بودم...بچه که بودم هر روز سه وقت موقع اذان دعا میکردم که من عاقل تر بشم، چون فکر میکردم مشکلات من حل میشه و غم من از بین میره...و من هر روز واقعا…
مریم رضایی·۵ ماه پیشعشقی که من میخواهم...میشه باهم اینجوری پیر شیم؟پیدا کردن یه عشق ساده خیلی سخت شده...در بین این همه ظواهر رنگارنگ و فریبنده خیلی باید هشیار بود. شاید خیلی دختر ه…
مریم رضایی·۲ سال پیشیه جای دوردلم یه جای دور میخواد...یه جای خیلی دور...یه جایی که آدم توش نباشه...یه جایی که مجبور نباشم با کسی حرف بزنم...مجبور نباشم دروغ بگم یا یک ل…
مریم رضایی·۲ سال پیششفای کودک درونآدمهایی که بچگی خوبی نداشتندی بزرگسالی با مشکلات بیشتری روبرو میشن...
مریم رضایی·۲ سال پیشیک چیزی گم کردم... ساعت 9 و 22 دقیقه شب، سی فروردین 1402 مثل روزهای قبل خودمو در طول روز خیلی خسته کردم، خودم و با فیلم و با آدمها سرگرم کردم...ولی حالا که ک…