ویرگول
ورودثبت نام
هیدن
هیدن
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

روشنی شب

مینویسم ، از کله شلوغی که کلمه هاشو گم کرده میگم

از دستی که گرما رو گُم ، دلی که رنگاشو

مینویسم ، ولی تو بگو

از چی بگم ؟ چی ارزش داره ؟

قهوه هایی که سیاهیشونو گردن ذاتشون میندازن ؟ یا سیگارایی که دلسرد شدن ؟

فندکی که نبودنشو گردن دلِ خالیش میندازه یا روحی که زندگی رو فراموش کرده ؟

میگی از ماه بگو ، از آبیه آسمون ؛

اگه قهوه سیاهه از سرخی چای بگو

مقصد دوره از خوشی راه

دل نا نداره از آواز ساز بگو

شب سرده از آتیشِ داغ

میگم قشنگن ، اما نمیشه از اینا گفت و از اشک نگفت

از اشک گفت و از غم نگفت

از سر گفت و از درد نه

از نور گفت و از ترس نه

میگی ترس ؟ بیخیال ترس ، نور همیشه نوره ، حتی واسه گرگای شب

گرگ

ولی مگه میشه از گرگ گفت و از برف نگفت

از برف گفت و از گل همیشه زمستون نه

میگی اینارو ولش کن

از دوغِ فِلفِلیه آش بگو

از فتیر و خمیر لاش بگو

باشه ولی اگه از اینا بگم

اون وقت جواب پیازای زیر خاکستر رو کی بده ؟

از گربه بگم سگ چی میشه ؟

اگه دروغ بگم راست چی ؟

از شیر بگم از ماست چی ؟

از سختی بگم از دوست چی ؟

اصلا کی میدونه ؟

شاید این بن‌بست لامصب تاریکی شب باشه

مگه خورشید از تاریکی بیرون نمیاد ؟

از چی بگی ؟ از خونه

دوره

پس واسش بجنگ

جنگ ؟

از جنگ میگم ، کسی چه میدونه

شاید این دفه شد


شبسرماامیدجنگخونه
جک سابق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید