هیدن
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

طلوع

هلال ماه میدرخشه
تو دلِ سرمای زمستون از اون بالا هنوزم دلم رو آتیش میزنه
از میونِ سیاهی ها، تو این سوزِ بی‌رحم
طعنه میزنه به منِ ترسو
اره، من میترسم
از قطره های اشک
خوابیدن
دویدن
از چایِ کنارِ آتیش
از رنگ های روشن
...
چشم هایِ بستم دارن میمیرن
قطره های داغ از درون میکُشَنِش
سکوت
قلب سکوت کرده
چشم هام مردن
من میترسم
...
خیره به ساعت
عقربه های لعنتی هنوزم وایستادن
ساعت هاست که وایستادن
روز هاست که سرجاشونن
زمستونه
عقربه ها مردن
اشک هام‌ مردن
برگ های گل پر پر شدن
دونه دونه ریختن پای گلدون
پروانه عزا دار شد، دیوانه وار رقصید و نسیم رو تِلو تِلو کنان فرستاد به جنگ شمع
خونه تاریک شد
عود راهش رو گم کرد
کلمه هام مردن
آسمون ترسید و
تو این سکوتِ پر از مرگ
شب مرد




جک سابق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید