دلم پر شده از هیاهو
پرسه میزنم تو تاریکی شب ، کمی قبل همین حوالی ، من بودم و روحِ رنگین کمون
چی شد ؟ سیاهی آسمونِ سبزم رو پُر کرد
هبوط شد مسیرم و من دَوان دوان به سمت ترس رفتم
قلم لغزید و دفترم خط خطی شد
پرسه میزنم تو تاریکی شب ، میلرزم و سینه تنگ تر از همیشه چشم انتظاره
فریادِ خاموشی درونم غوغا کرده ، اشک هام خشک شدن و میترسم
تِلو میخورم و میرقصم و غرق دنیای خیال ، مست میشم
پرسه تو شب ، قدم زَنون تو یه هوایی که نه بهاره و نه زمستون ، میشینم و محو خیال ، خورشید رو میکِشونم کنارم
نفسِ خنک و پر از طراوتِ یه شبِ تابستونی رو مهمونِ ریه میکنم
موزون و با پیچ و تاب دستام رو توی هوا میچرخونم ، سکوتِ خیابون چشم هامو باز میکنه ، یادم رفته بود هنوزم زمستونه..