هیدن
هیدن
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

پاییز

نسیمی سوزناک موهای نارنجی رنگش را می رقصاند و خبر آمدن دخترکی را میداد ، که پاییز نام داشت

دخترک اما با سبدی از خرمالو در کوچه پس کوچه های مهر میدوید و آوازی میخواند : باز آمد بوی ماه مدرسه بوی ...

باران داشت شدت میگرفت ؛ صدای شلپ شلپ آب زیر کفش هایم احساس خوبی به من میداد ، و من اما نگران از امتحان فردا خود را به خانه میرساندم تا به گرمای استکانی چای پناه ببرم . در همین حال و احوالات بود که دخترک را دیدم ، بوی نارنگی میداد و گمان کنم عجله داشت .

و اما گفتم باران ! در آن سرما و حالت ابری و تیره آسمان ، داخل کوچه مهر ، در یکی از عصر های آبان ماه دخترک که اسمش پاییز بود ، داشت برای آذرخانم سبدی از خرمالو میبرد ... .

...

نگاهم را از قهوه ام برمیدارم و به خودم می آیم ، تمام این خیالات قشنگ اند اما ، حتی پاییز هم دور از خانه و دوستان چنگی به دل نمیزند

و من ، دل تنگ و خسته ، چشم به راه زندگی ، جاده فردا را مینگرم...

پاییزخرمالوسرما
جک سابق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید