Lonarkaid
Lonarkaid
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

جانِ دلم...

جانِ دلم، آسوده باش، فنجان قهوه ات شکست. تلخی‌ات به اوج روحم پر کشید و سردی جرعه‌ات بر اعماق بی‌جوابی.


جانِ دلم، آسوده باش، ظرف مرکب برگشت. جوهر تیرگی نگاهت بر نقره‌فامی قلبم چکید، عاری شدم از رحم و سرشارم از بی‌قراری.


جانِ دلم، آسوده باش، شب دراز است و تاریک. لحظه‌ای درنگ نکردی از رویای بی‌من‌بودنت، اینک هفته ها و ماه ها را سهل می‌شمارم از پیرنگ بیخوابی.


جانِ دلم، آسوده باش، دلشوره‌هایت را به جان خریدم و پس میزنی مرا، به‌سادگی بغض غنچه پژمرده‌ای در عصری طوفانی.


جانِ دلم، آسوده باش، تیغ دروغین نهفته در صدایت، درید وجودم را. خیالت مکدر نشود، لیکن امان از رسوایی.


جانِ دلم، آسوده باش، غرض از نوشتن هایم بر پشت یخ، توهم برق چشمانت است به هنگام خواندن واژگان نامرئی و خلأ تنهایی.


جانِ دلم، آسوده باش، فراموشت کرده ام، با بارش اولین دانه برف بیست و دومین روز از این مرداد ماه کذایی.


جانِ دلم، آسوده باش، بخشیدمت دریای خاطراتم، ماه آسمانم.


جانِ دلم، آسوده باش، ای شوکرانِ تلخ‌کامی.

تلخیطعنهبی‌خوابیغمآسوده
کفاره شراب خوری های بی حساب، هشیار در میانه مستان نشستن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید