Lonarkaid
Lonarkaid
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

صاعقه

صاعقه می‌زد و تار و پود افکار پریشانم از هم می‌پاشید. به ستوه آمدم از تلقین به خودم که گیر کردن بغض، نشانه رنج نیست، پدیده‌های ناگوار منجر به سردی شخصیت آدمی نیست، دلگیر شدن ضعف نیست...

با خودم فکر می‌کنم که.. شاید هم تقصیرش به گردن خودم باشد. این حد سکوت و بی‌حسی دست هر انسانی کار می‌دهد.

بطور مثال، آنجا که درکمال ناباوری و بیتی از شعر نیما را به تلفظ نادرست و اشتباه لپی بخوانی، ده‌ها نفر به سخره گیرنت، خستگی‌ات را بهانه تلقی کنند و به بی‌سوادی و جهل ربط دهند، تو دنیادنیا هم منطق بیاوری که تمام بودن و نبودنت به همین شعر وصل است.. با قهقهه های بلندتری مواجه خواهی شد، دیگر پشت دستت را داغ می‌کنی که جماعت ابتذال‌دوست و رسواپسند، ارزش توجیه ندارند.

آنجا که تاوان از کار افتادن ساعت دیواری دیگران را با تاخیر خودت می‌پردازی و هر حرفی فرجام تلخی به همراه خواهد داشت.

آنجا که ته‌مانده های اعتمادت به یکباره فرو می‌ریزد و ذره ای به اطرافیان منفعت طلبت مانند پیشین نتوانی نگاه کنی.

آنجا که روحت عاجز است از ضربه‌های کوچک و بزرگ روزگار، به تاریکی پناه می‌برد و همانجا آرام می‌گیرد. دلت ضعف می‌رود بازهم اشک بریزی و با حال آسمان یکی شوی، لیکن جز چند پاره‌ابر تار و تیره، حتی قطره ای باران درکار نیست.

بیشمار آنجا و فرض از احساسات بی‌توصیف.

و نهایتا صاعقه است که ته دل آدم را خالی می‌کند با طنین‌ش و تسکین می‌بخشد اشک‌های گاه و بی گاه را. کاش.. کاش همینطور تا ابد بغض ابرها شکسته باقی می‌ماند...


صاعقهپریشانیبغضتلخیباران
کفاره شراب خوری های بی حساب، هشیار در میانه مستان نشستن است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید