https://virgool.io/@hawaii.kawaii.cutepeach
بارون انقد شدید شده بود که وقتی با شدت خودشو می کوبید به پنجره، حس می کردم شیشه ترک برداشته. از اخرین تلاش هام برای خوابیدن ناامید شدم. تو تختم وول می خوردم و با پتو ژست می گرفتم. تند تند رو صفحه گوشیم نوتیف میومد، ولی همین سه دقیقه پیش بلاکم کرد. بعدش فقط صدای تیکه تیکه شدن خودمو شنیدم...
انکار کردن بغضم بی فایده بود. هنوز می لرزیدم. چشمامو مالیدم و سمت پنجره چرخیدم. دستام از چیزی که فکر می کردم بیشتر یخ کرده بود. دیگه هیچی اهمیت نداشت. با هر سختی ای که بود از جام بلند شدم. از رو جالباسی هودیمو برداشتم و پوشیدم. اه، گندش بزنن! ایرپادم شارژ نداشت. ولی همون هندزفری داغونمم جواب بود. یه ماسک مشکی برداشتم و رفتم سمت در. کفشمو پوشیدم و پله ها رو دو تا یکی رفتم. دوییدم و زدم بیرون.
هیچ مقصدی نداشتم. موهام ریخته بود تو صورتم. کلاه هودیمو گذاشتم و آهنگ مورد علاقمو پلی کردم. بارون لحظه به لحظه تند تر میشد، انگار از ته قلبش گریه می کرد و اسم کسی که ازش متنفر بود رو فریاد می زد. کم کم چشمای منم تار شد و به خودم اومدم، دیدم ماسکم خیس اشک شده. دستام تو جیب هودیم بود ولی کاملا بی حس شده بود.
سرعت راه رفتنمو بیشتر کردم که یهو بند کفشم باز شد و خوردم زمین. به سنگفرش سرد زمین دیوانه وار مشت می زدم. چشمامو بستم و سرمو تکون دادم. خاطره هام با سرعت سرسام اور و تصاویر محوی، فریم فریم رد می شدند. قیافه لعنتیش یک ثانیه هم کمرنگ نمی شد. رایحه عطرش باعث می شد تا ته قلبم بسوزم و برام با بوی خون ترکیب می شد. دنیا یه لحظه تموم شد...
برام مهم نیست یه کابوس ترسناکه یا یه خاطره خاکستری و خونین دیگه، ولی اون بارون هیچ وقت بند نیومد...
پ.ن: به زک گفته بودم پیجشو اول پستم تگ می کنم :)
پ.ن2: خیلیییی مودی بود. مطمئنم جا داره تا بهتر بشه..