Zh2411
Zh2411
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

طمع

ذهن خالی

این کتاب عاشقانه، جنایی و هیجان انگیز هست

اولین کتابی هست که از این نویسنده میخونم و بخاطر اینکه چالش طاقچه در ژانر وحشت هست این کتاب رو خوندم و مینویسم

پولک دختری ست امروزی ، خواهرش پونه پنج سال ازش بزرگتره و رفتارهاش برعکس پولک عاقلانه ست.

مادرشون رو چند سالی هست که از دست دادن و با پدشون زندگی میکنن، چون مادر بیمار بوده و خرج درمانش زیاد بوده، سطح زندگیشون کمی پایین تر اومده. پولک از همه چیز ایراد میگیره، بد اخلاقی و بدرفتاری میکنه، از همه طلبکاره

به پدرش میگه وظیفه ت هست که هزینه ولخرجی های منو بدی و...

خلاصه بهونه گیر هست و از زندگی ناراضی

پدر پولک با سختی خونه ای میخره خارج از تهران، در یک شهرک که سختمانهاش از پروژه های نیروی انتظامی بوده و بعضی از مالکین که شاغل نیروی انتظامی بودن خونه هاشون رو فروختن به افراد دیگه، و پدر پولک هم یکی از همین افراد هست.

پولک از اونجا خوشش نمیاد و دائم غر میزنه حتی روز اسباب کشی کمک نمیکنه فقط به جمع کردن اتاق خودش اکتفا میکنه تا میرن و اونجا ساکن میشن.

وقتی دانشگاه قبول میشه از همون روز اول تصمیم میگیره که خودش رو به طبقه مرفه نزدیک کنه و با دختری که متمول بوده دوست میشه به اسم ارنواز که بعدها به صمیمی ترین دوست پولک تبدیل میشه

ارنواز از یک خانواده ثرتمند هست که پدر و مادرش دائم سرکار هستن و به امور شرکت میرسند. یک برادر داره به اسم ارشیا که چند سال از خودش بزرگتره و اونم جدیدا همراه پدر و مادر درگیر کارهای شرکته

روبروی خونه پولک اینا، یک مرد جوان که توی نیروی انتظامی کار میکنه و دو خواهرش زندگی میکنن به نامهای فرزام و فرانک و فریماه، پدر و مادرشون رو توی تصادف از دست دادن به همین دلیل خواهر ها و برادر با هم زندگی میکنن.

خیلی گرم و صمیمی هستن و از اولین روز مستقر شدن خانواده پولک در خونه جدید بهشون محبت میکنن و کم کم با هم آشنا میشه

البته اینها در خلال داستان مشخص میشه

در کتاب، داستان از چند سال بعد، درست از جایی شروع میشه که پولک بعد از دو هفته از کما خارج شده

فرزام مامور پرونده ای هست که در اون نامزدِ پولک(ارشیا) به جرم قتل زندان هست و پولک که شاهد قتل بوده هیچ چیز به یاد نمیاره

یک روزی که پولک خونه ارشیا بوده، همه ی خانواده ارشیا به قتل میرسن، فقط ارشیا زنده ست و همه شواهد علیه اونه. پولک هم اونجا بوده و وقتی داشته از خونه بیرون می دویده تصادف میکنه و تنها شاهد ماجرا به کما میره و بعد از دو هفته که از کما خارج میشه هیچی به یاد نمیاره

بعد از مرخص شدن پولک از بیمارستان، فرزام با حفاظت شدید خانواده پولک رو به خونه میرسونه و تاکید میکنه که پولک تنها از خونه خارج نشه چون معتقده قاتل یا قاتلین دیر یا زود دنبال شاهد پرونده میان که اونم به قتل برسونن

از طرفی فرزام طی بازپرسی متوجه شده ارشیا قاتل نیست گرچه که همه شواهد علیه ش هست و همه منتظرن پولک چیزی به یاد بیاره که ارشیا رو از اعدام نجات بدن

فرانک با همکار فرزام به اسم پویا ازدواج کرده و طبقه اول زندگی میکنه و فرزام و فریماه طبقه دوم

یک شب که پولک و پدرش توی خونه تنها بودن، فرزام از خونه خودشون مشغول مراقبت از خونه پولک اینا بود، موبایلش زنگ میخوره، پویا بهش میگه منو فرانک به مشکلی برخوردیم خودت رو برسون

فرزام با پولک تماس میگیره میگه میتونی یک ساعت مراقب خودت باشی من برم و زود برگردم؟ پولک جواب مثبت میده ، فرزام از ساختمون خارج میشه

چند دقیقه بعد پولک صدایی رو توی راه پله ها میشنوه فکر میکنه اشتباه میکنه(همسایه پایینی چند وقتی هست که خونه نیستن و طبقه پایین خالیه)

دوباره صدایی واضح تر میاد شماره فرزام رو میگیره اما دستی رو شونه ش حس میکنه اول میترسه اما متوجه میشه پدرشه که بهش میگه باید ی جایی قایمت کنم

دیر شده و .....




این متن برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده است.

«ذهنخالی»راازطاقچهدریافتکنید
https://taaghche.com/book/60945
چالش کتابخوانی طاقچهطمععشققتلوحشت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید