من این کتاب رو صرفا به دلیل چالش طاقچه خوندم و اصلا علاقه ای به رمانهای خارجی ندارم. بعد از خوندن این کتاب متوجه شدم چقدر کار خوبی کردم که تا الان کتاب خارجی نخوندم و این کتاب تجربه خوبی برام نبود. فضای داستان غم زیادی داشت با اینکه توصیف مناظر زیبایی رو همراه داشت اما فضا سرد بود، روابط بی قید و بند زیاد داشت شخصیت اصلی عاشق بود اما ...
شنیده بودم ادبیات ژاپن غنی هست و وقتی داستان رو میخوندم در مواجه با توصیفات و تشبیهات زیاد، این رو درک کردم. از طرفی تصور میکردم فرهنگشون شبیه کشور خودمون هست که با خوندن این کتاب متوجه شدم بیشتر شبیه اروپایی ها هستن. عنوان داستان(چوب نروژی) از یکی از ترانه های بیتل ها اخذ شده و آهنگ مورد علاقه نائوکو(شخصیت اصلی دختر داستان) هست. این رمان در قالب عاشقانه و درام هست. شخصیت اصلی "تورو واتانابه" در کشور ژاپن و شهر توکیو زندگی میکنه، داستان از جایی شروع میشه که مردی به نام واتانابه یاد بیست سال پیش خودش می افته و وقایع از هفده سالگی واتانابه اتفاق می افته واتانابه پسری هفده ساله هست که با دو شخص دیگه همسن و سال خودش دوسته، پسری به نام کیزوکی و دختری به نام نائوکو(اولین مشکل من با کتابهای خارجی همین اسمهاشون هست که نمیدونم چه اسمی برای دختر هست چه اسمی برای پسر، به همین دلیل اینجا کامل توضیح دادم که مخاطب سردرگم نشه) نائوکو دختری زیبا با آسیبهای روانی معرفی شده کیزوکی و نائوکو همدیگه رو دوست دارن که بعدا در داستان، این جریان صحبت و مشخص میشه. یک روز واتانابه و کیزوکی بعد از ناهار تصمیم میگیرن در کلاس بعدازظهر شرکت نکنند و بیلیارد بازی میکنن و از چهار دست بازی ۳ دست کیزوکی میبره. خیلی عادی از هم جدا میشن اما همون شب، وقتی پدر و مادر کیزوکی برای عیادت کسی به بیمارستان رفته بودن، کیزوکی اقدام به خودکشی میکنه، سر لوله پلاستیکی رو به اگزور ماشین وصل میکنه و سر دیگه ش رو از شیشه اتومبیل به داخل میفرسته، خودش رو داخل اتومبیل حبس میکنه و اتومبیل رو روشن میکنه که از تجمع گاز های سمی مسموم میشه. پدر و مادرش که میرسن کیزوکی مرده بود. واتانابه از مرگ دوستش اذیت میشه و یک سال بعد به توکیو میره و اونجا در یک خوابگاه دانشجویی زندگی میکنه، کار پیدا میکنه و درس میخونه نائوکو و واتانابه چند وقت بعد به طور اتفاقی همدیگه رو میبینن و به دوستیشون ادامه میدن آخر هر هفته یکشنبه ها با هم قرار پیاده روی میکنن. حدودا یک سالی میگذره، هر هفته همدیگه رو میبینن و با هم پیاده روی میکنن، اما موضوع قابل توجهی در این دیدارها اتفاق نمی افته. واتانابه یک هم اتاقی داره که اسمش رو "گروه ضربت" گذاشته؛ این شخص به طور وسواس گونه ای به نظافت اهمیت میده که واتانابه از این موضوع راضی هست ولی صبحها با صدای بلند رادیو ورزش و سر و صدا میکنه که سر این قضیه باهم مشکل دارن و گروه ضربت کوتاه نمیاد، از این موضوعات با نائوکو صحبت میکنه و میخندن و ظاهرا حالشون خوبه. تولد بیست سالگی نائوکو میشه و واتانابه میره خونهی نائوکو دیدنش و باهم جشن میگیرن و حرفهای و رفتارهایی میشه که نائوکو کمی دلخور میشه و واتانابه به خوابگاه برمیگرده. بعد از اون شب چند بار واتانابه به محل زندگی نائوکو نامه میفرسته که متوجه میشه از اونجا رفته و نائوکو چند وقت بعد براش نامه میفرسته که من از لحاظ روانی آسیبهایی دارم و از تو ناراحت نیستم، جهت درمان جای دیگه ای تحت نظر پزشک زندگی میکنم. از اینجا به بعد واتانابه به دیدنش میره و چند وقت یکبار در حضور شخص سومی که نوازنده هم هست و اونم مشکلاتی داره همدیگه رو ملاقات میکنن از طرفی توی این مدت که نائوکو برای درمان رفته ، واتانابه با دختری دانشجو به نام میدوری آشنا میشه که فردی شاد و سرزنده معرفی شده و ادامه ماجرا ...
این متن برای چالش کتابخوانی طاقچه نوشته شده