عمو رضا با لب و لوچه آویزان می گوید: "سیر هایی که حبه نیستن و ریخت و قیافه ندارن رو می ریزم تو سرکه واسه سیر ترشی، هفت سال بعد میشه مثل مربا!"
آخرین کلمه اش را با انداختن آخرین حبه داخل دبه می گوید.
کمی به نگاه مشتاقش به دبه ها خیره می شوم و زیر لب می گویم:" آخه پیرمرد از کجا معلوم که تو هفت سال دیگه زنده باشی!"
بعد ازینکه این را می گویم یک دفعه دست های "نوستالژی" از کیسه ای که با دست راست گرفته ام، بیرون می آیند و کنسرو بادمجان را می کوبند به سرم! بله طبق معمول "نوستالژی" یک چیزی از خودم را پیدا کرده و مقابل حرف قبلی ام گذاشته است.
راستش چند وقتی می شود که به کنسرو خوردن عادت کرده ام. چون که فکر میکنم سریع تر و ساده تر است. و می توانم کمی در زمان صرفه جویی کنم. بخاطر همین بود که "نوستالژی" قوطی کنسرو را برای سرکوفتش انتخاب کرد.
"کنسرو بادمجان" در مقابل " دبه سیر ترشی"
این تقابل، بیانگر دو نگاه متفاوت به "آینده" است. تفاوت نگاه من و عمو رضا. نسل عمو رضا آینده را تولید می کند. سیر ترشی می اندازد تا که شاید هفت سال بعد، به شرط زنده ماندن و کرونا نگرفتن و تصادف نکردن و سکته نزدن و گریختن از هزاران بلایای طبیعی، یک شب به سراغ دبه سیر ترشی هایش برود و نوه هایش را با ترشی هفت ساله غافلگیر کند. ( البته اگر تا آن موقع سیر ترشی خوردن خز نشده باشد)
اما نسل من کنسرو و فست فود می خورد. روی دور تند زندگی می کند و دائما به دنبال صرفه جویی در ثانیه هاست. تلاش می کند "آینده" را هم در قوطی کنسرو شده خریداری کند تا کمی از آن را مال خود کرده باشد. این است تفاوت مفهوم "آینده" در نگاه من و عمو رضا.
راستش کمی به آینده ی گذشته ها حسادت کردم. انگار که آینده خوش بینانه تری بوده است. و خوش بینی یکی از همان مهم ترین نداشته های دوران ماست.
فرداد فلاح
@fardad_fallah