hanie.j
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

عشق یا توهم؟ وقتی احساست تو را فریب میدهد!

براساس تجربه شخصی...

همیشه یه چیزی هست که جذابیت خاصی داره، حتی وقتی هیچ‌چیز غیرعادی به نظر نمی‌رسه. مثل وقتی که می‌بینی یکی رو از دور، یه نگاه سریع و پر از معنا می‌کنی. یه نگاه که بدون کلام، داستانی از دل احساسات می‌سازه. این لحظه‌ها همیشه با قدرت می‌زنن تو قلبت، بی‌اینکه بتونی جلوی اون لحظه‌های عجیب رو بگیری.

شروع می‌کنه قلبت، همون قلبی که فکر می‌کردی دیگه کنترلش رو از دست داده‌ای. یه دفعه این حس بر می‌گرده و طوری شدت پیدا می‌کنه که صدای عقل و منطق هم دیگه توی ذهنت شنیده نمی‌شه. چیزی شبیه یه جریان سیال که از درونت بالا میاد و همه‌چیز رو تحت‌تأثیر قرار می‌ده. انگار همه‌ی دنیای پیرامونت تنها یک مرکز داره، اون نگاه، اون احساس، و هیچ‌چیز دیگه مهم نیست

با خودم بارها و بارها تکرار کردم (میدونی که سرانجام خوبی نداره ، میدونی که اون ادم زندگی تو نیست ، چرا هنوز روی احساست اصرار داری؟) و هیچوقت نه در ان زمان و نه الان نتونستم پاسخی برای این سوال پیدا کنم ..

رفتم سمتش با این خیال که ان هم مرا همانگونه که دوستش میدارم مرا دوست میدارد اما خیال باطلی بیش نبود ...

چطور یه خاطره هم میتونه بد باشه هم خوب؟؟

گفتم چقدر دوستش دارم که چقدر برایم مهم هست ، شب و روز به فکرشم و هر انچه در دل داشتم اما او انگار گوشش از این حرف ها پر بود و احساسات من کوچکترین ارزشی برای اون نداشت

با تمام شجاعتی که از خودم سراغ داشتم دل کندم البته دل که نه جان کندم کم و بیش ...

فکر میکردم چند روزی بگذرد حالم بهتر میشود و مثل اون یک فراموشکار حرفه ای میشوم و کم حافظه اما نشد مگر میشود تجربه اول عشقی عمیق را به این فرصت فراموش کرد ...

روزهایی بود که در دلِ زخم‌ها و شکست‌ها غرق شده بودم. ولی کم‌کم فهمیدم که برای بهتر شدن، اول باید به خودم نگاه کنم. باید تغییر کنم، نه فقط در ظاهر، بلکه در درونم. تصمیم گرفتم که از این تجربه، چیزی بسازم که منو قوی‌تر کنه. این زخمی که خورده بودم، دیگه نباید نقطه‌ی پایان باشه، بلکه باید تبدیل به نقطه‌ی شروع بشه.

پس شروع کردم. اولین گام رو برداشتم و جلسات تراپی رو آغاز کردم. هر جلسه مثل یه آینه بود که به من نشون می‌داد کی هستم و کجا اشتباه کردم. کم‌کم شروع کردم به آشنا شدن با خودم، با تمام ضعف‌ها و قوت‌هایم. اون لحظه‌ها بود که فهمیدم برای بهبود و رشد، باید از درون شروع کنم

از من به تویی که داری این مطلب رو می‌خونی:

دل بکن از هر کسی که فقط زخم‌های تو رو می‌بینه و احساساتت براش اهمیتی نداره. باور کن، تو لیاقت این رو داری که با آدم‌هایی همراه شوی که به ارزش وجودت و حس‌های تو ایمان دارن؛ کسانی که مثل چراغی در شب‌های تار، راهت رو روشن می‌کنن و تو رو به خود نزدیکتر می‌سازن.

این حرف‌ها رو نوشتم تا شاید حتی یک نفر بتونه از سایه‌های تنهایی فاصله بگیره و به درون خودش نزدیکتر بشه؛ تا بدونه عشق واقعی از درون شروع می‌شه و تو لایق تمام شادی‌ها و احترام‌های دنیا هستی.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید