سلام.مرور آثار امروز از یک نویسنده خیلی مشهور معاصر آمریکاییه که در این سال ها کتاب هاش به شهرت زیادی رسیدن و در چندین نوبت و به زبان های مختلف جهان تجدید چاپ شد.این شما و این هم بررسی آثار کالین هوور.
کتاب ها این قسمت بر اساس تاریخی هست که من کتاب ها رو خوندم نه زمان انتشار رسمی کتاب ها.
کتاب اول:لبه پرتگاه و عشق.
داستان کتاب از لیلی که بعد از مراسم مرگ پدرش روی لبه یکی از بلندترین ساختمان های شهر بوستون نشسته آغاز میشه.در همون حال شخصیت نامحبوب داستان رایل درحالی که صندلی های پلاستیکی رو خرد میکنه به این داستان اضافه میشه.عمده کتاب های امروزی یعنی کتاب های بعد از ۲۰۲۰، شروع به سبک روایی دو زمانه کردند.این کتاب هم از این قاعده مستثنی نیست و ما از طریق خواندن دفترچه خاطرات لیلی با گذشته پر فراز و نشیب او آشنا میشیم.اما شروع اساسی داستان پیدا شدن گذشته درست در لحظه حاله. لی لی کمی بعد از زندگی مشترکش متوجه یک اختلال اساسی در همسرش میشه و این درحالیه که عشق دوران کودکیش دلیلی دیگه بر تشدید این اختلاله.
این کتاب از زندکی واقعی مادر کالین هوور الهام گرفته شده و در اون به داستان زنانی میپردازه که نه تنها پدر خوبی نداشتن بلکه شریک زندگیشون هم آدم مناسبی نیست.این کتاب یکی از پرفروشترین کتاب های خانم هوور که مستقیما به مشکلات مادران مجرد پرداخته.
کتاب دوم: دنباله پر فروش
همین سال پیش بود که بعد از مدتی بی خبری از لیلی، اطلس و رایل، دانباله این کتاب با نام ما شروعش میکنیم وارد دنیای کتاب ها شد تا بار دیگه خوانندگان و طرفداران این کتاب رو به خودش مشغول کنه.من هم چند روز بعد از تموم شدن کتاب اول، این جلد رو شروع کردم.البته باید زیرکی خانم هوور رو هم در نظر گرفت که داستان رو دقیقا در نقطه حساسی به پایان رسوند.کتاب قبل درباره لیلی و تصمیم سرنوشت ساز او بود و حالا همراه ماجرا های بعد از آن و گذشته آن طرف قضیه یعنی اطلس هستیم.پسری که با حمایت های عاطفی لیلی و البته پشتکار درختگونه خودش(جلد اول رو خونده باشید متوجه میشید)موفق شده به یک انسان موفق و البته ثروتمند تبدیل شود.اما همانطور که میدانید دنیا هیچ وقت آن هم در لحظه خوشبختی دست از سر ما بر نمیدارد.این کتاب چالش های لی لی و اطلس برای رسیدن به هم و مراقب از کسانی رو توصیف میکنه که در به وجود اوردن آنها نقش داشته و یا اصلا از وجودیت او خبری نداشته است.
این کتاب از نظر من و بسیاری از اشخاص دیگر، از جلد قبل کتاب ضعیف تری بود و نتوانست آنطور که باید انتظارات طرفداران صبور را بر آورده کند.
کتاب سوم:11/9
یک داستان دیگر با یک اتفاق غیر منتظره.نُه نوامبر روز مهمی برای همه شخصیت های این کتاب است.این کتاب هم مانند دیگر آثار این نویسنده چند راوی دارد و راوی اول دختر این داستان است که بر اثر یک آتش سوزی غیر عمدی قسمتی از صورتش سوخته و شانس بازیگر شده را از دست داده است.البته برای او پدرش مقصر تمام بدبختی هاست چون هرسال در روز نه نوامبر در دیدار هرساله، حس بی ارزشی و بی اهمیتی را به دخترش منتقل میکند.در همین جاست که شخصیت پسر داستان وارد میشود.پسری که از تحقیر دختر توسط پدر عصبانی و ناراحت است و حالا با ایفای نقش دوست پسر و دستی دور گردن ، سعی دارد کمی از این کار جلوگیری کند. اما داستان اصلا به این سادگی ها نیست. این دو نفرقرار می گذارند تا در هر نه نوامبر این باهم دیدار کنند اما هیچکدام نمی دانند که چه نقشی در زندگی هم دارند.
این کتاب هنوزهم برای من کلیف هنگر فراموش نشدنی داره.به شکلی که هر وقت بهش اشاره یا فکر میکنم بازهم برام باعث تعجب میشه.شاید میشه گفت یکی از بهترین کلیف هنگر ها رو داره.
کتاب چهارم: وقتی پیشتم هم دلم برات تنگ میشه.
این کتاب پتانسیل بالایی برای ساخت یک دراما را دارد که حالا مانده کدام کشور زحمتش را بکشد. داستان درباره زنی جوان به نام کناست که به خاطر یک تصادف رانندگی عشق زندگی اش را از دست میدهد.حال از حاصل عشق انها یک دختر بچه باقی مانده که طبق قوانین آمریکا، کنا که خودش به قتل درجه دو(قتل غیر عمدی و ناآگاهانه) محکوم است توانایی سرپرستی از او را ندارد پس او را به والدین همسرش میدهند. حال بعد از سال ها، عفو مشروط شامل کنا شده و او به شهر محل زندگی دخترش برمیگرد و در صدد دیدن دخترش فقط برای یکبار است.اما کنا ناخودآگاه یا آگاه(خودتون قضاوت کنید) با شخص دیگری وارد رابطه میشود که در گذشته عشقش وجود داشته. ادامه کتاب نامه های کنا برای عشقش، موانع سر راه او برای دیدن دخترش و اتفاقات عجیب رابطه جدید اوست.
حالا چرا گفتم این کتاب مناسب دراماست؟ یک چون دقیقا درامه و دو من تا الان به جز یکی دوتا درامای کره ای ندیدم که شخصیت ها اصلا هیچ ارتباطی تو گذشته هم دیگه نداشته باشن و این کتاب دقیقا جنسش همونطوریه.
کتاب پنجم:جوناس جوناس
این قطعا یکی از عجیبترین و علمی تخیلی ترین داستانیه که هیچ منطقی پشتش نیست. این داستان هم دو راوی داره، چارلی و سیلاس.
این دو شخصیت خیلی ناگهانی سر از راهرو مدرسه ای درمیارند که هیچ ایده ای ندارند کجاست.نمی دانند ساعت بعد باید به کدام کلاس بروند چون کاملا حافظهشان را از دست داده اند.به مرور متوجه میشویم چارلی، شخصیت دختر داستان و سیلاس باهم رابطه نزدیکی داشته اند؛ اما به دلایلی کشتی خانواده چارلی به گل نشسته.مادر چارلی الکلیست و خواهرش عنلا دشمن خونی اوست. پدرش در زندان است اوضاع مالی خانواده ورای کلمه افتضاح است. اما از انطرف سیلاس یک پسر عکاس و بازیکن راگبی است که از امکانات رفاهی خوبی برخوردار است و از همه مهم تر یک برادر حمایتگر دارد.تلاش چارلی و سیلاس برای یاداوری خاطرات گذشته و سر دراوردن از معمای فراموشی محور اصلی داستان است.به تدریج میفهمیم علت اختلاف این دو خانواده باهم چیست و شخصیت های داستان دقیقا چه ارتباطی باهم دارند.اما چیزی که درپایان مشخص نیست و برای خواننده با حداقل شخص من مشخص نشد؛ علت این پدیده و خود عبارت هرگز هرگز بود.
این کتاب، پایان نا مناسبی هم برای این داستان نامناسب داشت و من زا در ابهام گذاشت.خواندن این کتاب حس تماشای یک فیلم علمی تخیلی بدون علم رو به من القا میکرد.از آن فیلم هایی که آخرش میگی: خب که چی.
لازم به ذکره که تمامی نظراتی که روی کتاب های این نویسنده نوشتم؛ صرفا نظر شخصی من بود.
شاید در سال ۲۰۲۴ شاهد خبرهایی از اقتباس های تلویزیونی یا سینمایی بیشتری از این نویسنده هم باشیم که برای طرفدارانش احتمالا آرزویی مهم است.از این نویسنده آثار دیگری مثل عشق زشت(واقعا ترجمه اش به فارسی زشته) اعتراف، وریتی و ..... هم چاپ شده اما کار من همینجا با کالین هوور عزیز تموم میشه چون دیگه علاقه به کتاب شیشم ندارم و احتمالا دیگه کتابی از این نویسنده نخونم چون این چند کتاب آخر نتونست خیلی من رو به خودش جذب کنه. در پایان ممنون از توجه همه شما عزیزان و
خوب بخوانید📚📚