بهنام براتی
بهنام براتی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

خطر زیستن یک زندگی بدون تغییر

زندگی کردنی را تصور کنید که در آن هیچ‌‌چیزی تغییر نکرده است.

درباره اینکه تمام سال‌های بزرگسالی‌تان را در همان شرکت کار کرده باشید صحبت نمی‌‌کنم، یا با همان فردی که ازدواج کردید پنجاه سال زندگی کرده باشید، یا اجتماعی که در آن بزرگ شده‌اید را هرگز ترک نکرده باشید. این‌ها انتخاب‌هایی هستند که باید ارج نهاده شوند، نه اینکه مورد پشیمانی یا تمسخر واقع شوند. در آن‌ سوی یک زندگانیِ طولانی و شاد، این‌ها بازتاب‌ دهنده ماندگاری مستحکمی هستند که ارزش جشن گرفتن دارد.

درباره اینکه زندگی را بگذرانیم بدون آنکه غذایی که در رستوران سفارش می‌‌دهیم را تغییر دهیم هم صحبت نمی‌‌کنم، یا سبک لباس پوشیدنمان، موسیقی و برنامه‌های تلویزیونی و کتاب‌هایی که لذت‌ بخش هستند، یا حتی دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی­ مان. گذراندن زندگی و هرگز سلیقه و نظرات و اولویت‌های روزانه را تغییر ندادن، حتی اگر یک دنده‌‌ترین آدم دنیا باشیم، قابل‌تصور نیست - چون محیطمان به ما این اجازه را نمی‌‌دهد. دنیای اطراف ما تغییر می‌‌کند و ما با آن تغییر می‌‌کنیم، حتی اگر به‌‌خاطر این باشد که با جریان همراه شدن راحت‌‌تر است. حتی در میان پایدار‌‌ترین افراد - آن‌هایی که در تمام طول زندگی بزرگسالی در همان خانه در کنار همان همسر زندگی می‌‌کنند و در همان حرفه کار می‌‌کنند - به‌‌سختی می‌‌توان یک زندگانی کاملاًبدون تغییر را تصور کرد.

با این وجود جنبه‌‌ای از زندگی‌های ما وجود دارد که نشان افتخار بی‌‌تغییر بودن را بر سینه می‌‌زنیم. درباره رفتارهای بین‌فردی‌مان و مقاومتمان به تغییر دادنِ اینکه چطور با مردم رفتار می‌‌کنیم صحبت می‌‌کنم.

خواهری که به‌‌خاطر یک دلخوری که مدت‌ها از آن گذشته سال‌هاست با او صحبت نکرده‌ایم. دوستی قدیمی که هنوز با اسم مستعار زمان کودکی او را می‌‌آزاریم درحالی‌که مدت‌هاست او رشد کرده و بزرگ شده است.

همسایه‌‌ای که سال‌هاست او را دیده‌ایم، و به‌‌خاطر خجالتی بودن یا اینرسی یا بی‌‌تفاوتی، هرگز خودمان را به او معرفی نکرده‌ایم.

مشتری‌هایی که به‌‌خاطر تقاضاهایی که به ما وا می‌‌گذارند، از ایشان متنفریم.

نمایش خشممان اینقدر اجتناب‌ ناپذیر است که اعضای خانواده روی ما شرط‌‌بندی می‌‌کنند که چه زمانی منفجر می‌‌شویم.

وقتی که فرزندمان ما را ناامید می‌‌کند و با سرزنش پاسخ می‌‌دهیم.

بیشتر ما رستورانی را که هرگز منوی غذایی‌اش را عوض نکرده مسخره می‌‌کنیم. اما هیچ‌‌وقت اینقدر ملامت‌ گر و تمسخرآمیز با خود برخورد نمی‌‌کنیم. ما یک غرور احمقانه برای ادامه دادن برخی رفتارها تا سرحد ممکن برمی‌‌گزینیم، بدون اینکه توجه کنیم چه کسی آسیب می‌‌بیند. تنها زمانی‌که برای خنثی کردن آسیب، کار از کار گذشته و به یک فاصله عینی رسیده‌ایم رفتارمان را مرور می‌‌کنیم، و شاید از آن پشیمان می‌‌شویم. چرا همه این سال‌ها را بدون صحبت کردن با خواهرمان سپری کردیم؟ چرا به بهترین دوستمان ستم می‌‌کردیم؟ چه روابطی را به‌‌خاطر معرفی نکردن خودمان به همسایه‌ها از دست دادیم؟ چرا بابت سفارش‌ گذاری از مشتری تشکر نکنیم؟ چه خرجی برایمان دارد که به فرزند غمگین‌‌مان کلماتی آرامش‌ بخش ارزانی کنیم؟

وقتی رفتاری منفی را ادامه می‌‌دهیم - هم از آن دسته که افرادی که دوست داریم را ناراحت می‌‌کند و هم از آن دسته که به‌‌نحوی به خودمان آسیب می‌‌زند - در حال هدایت یک زندگی بدون تغییر به خطرناک‌‌ترین شکل ممکن هستیم. ما با اراده خودمان انتخاب می‌‌کنیم بدبخت باشیم و باعث بدبختی دیگران هم بشویم. زمانی‌که بدبخت هستیم، زمانی است که نمی‌‌توانیم پس بگیریم. حتی دردناک‌‌تر، تمامش نتیجه عمل خودمان است. انتخاب ماست.

حالا نوبت شماست. چیز زیادی نمی‌‌خواهم. ... به یک تغییر، یک ژست محرک فکر کنید که بعدها حسرت آن را نخواهید خورد. این تنها ملاک است: شما از انجام آن تأسف نخواهید خورد. ممکن است تماس گرفتن با مادرتان باشد که بگویید دوستش دارید. یا تشکر کردن از یک مشتری به‌‌خاطر وفاداری اش. یا به‌‌جای اینکه حرفی بداندیشانه در جلسه بزنید سکوت کنید. می‌‌تواند هر چیزی باشد، تا زمانی‌که هر چقدر فروتنانه، نمایانگر خروج از آنچه که همیشه انجام می‌‌داده اید و تا ابد ادامه خواهید داد باشد.

پس انجامش دهید.

پ.ن: مطلبی که خوندید، بخشی از کتاب "محرک ها" نوشته مارشال گلداسمیت و ترجمه بهنام براتی هست که توسط انتشارات اندیشه احسان منتشر شده.

کوچینگخودشناسیمارشال گلداسمیتمعرفی کتابکتابخوانی
کوچ توسعه فردی و سازمانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید