گاهی گمان میکنم
خارج از خانه ی من
"زنده گی"
به حد کمال در جریان است
آنجا که به وضوح
صدای خنده ی شادمانه ی کودکی را میشنوم
که بی غم فردا
پا بر چاله ی آب مانده از باران بهاری میکوبد
و یا زن بی خیال و سرخوش همسایه
با قهقه های بدون علت
مهمانان ناخوانده اش را بدرقه میکند
گاهی گمان میکنم
خارج از خانه ی من
"زنده گی"
به حد کمال در جریان است
گاهی که اشک
تمام کاسه ی چشمانم را
پر میکند...
پ.ن"این متن رو یه غروب دلگیر نوشتم و هنوز صدای خنده ی اون دختر بچه و قهقه های اون زن توی گوشمه...