قدم گذاشتن روی این زمین از همان اول هم برایم شوق تازه ای داشت از زمانی ک اولین قدمم را برداشتم و خوردم زمین همه خندیدندو گفتو ماشالا نمک داره و باز روی پاهایم ایستادم و شروع ب راه رفتن کردم شاید برایتان سوال باشد ک چگونه ب یاد دارم خودم هم نمیدانم اما ب صورت تصاویری تار هنوز در گوشه ای از ذهنم سکونت دارند ماجرای من انجایی شروع شد ک متوجه جرقه ای در اعماق وجودم شدم یک صدا میگفت این تازه اول راهه و این راه بی پایانه نمیدانستم در ان لحظه شاد باشم یا غمگین از یک طرف میگفتم خب من دوست ندارم ادمای اطرافم را از دست بدهم من دوچرخه ام را دوست دارم میخاهم تا اخر این ماجراجویی ان را ب همراه داشته باشم و اما از طرفی دیگر یک صدا میگفت تو ماجراجویی این همه دوچرخه ی جدید این همه ادمای جدید پس نگران چی هستی ناگهان ب خودم اومدم تا الان ک 21 سال دارم مگر میشود اینقدر زود؟ بله میشود زندگیه ماجراجویانه این چیز ها را هم دارد . ان صدا هنوز در گوشم است میگوید کشف کن خلق کن خراب کن گوش کن ببین لمس کن از تمام حس و ادراکی ک داری تمامو کمال استفاده کن منم در جوابش سری تکان میدهم و میگویم چشممم هر چی شما بگید . هر روزم را وقتی ام ک تنها باشم باز احساس تنهایی نمیکنم من او را دارم هر کسی برای این صدا اسمی گذاشته است شاید یکی بگوید خدا شاید هم خدا باشد نهه بیخیال من ک اسمشو هر موقع دلم بخاد عوض میکنم گاهی وقتا جیمی یا جسی یا کاظم یا عبدالله اصلا هر چی دلم بخاهد اون صدای درون من است .دیروز در راه خانه بین دو راهی بودم من میگفتم تاکسی میگیرم کاظم میگفت نه پیاده برو اخر بعد کلی در گیری فحش و فحش کشی گفتم دهنتو سرویس کاظم ب حرفت گوش میدم ولی اگه ایسگام کرده باشی(سر کارم گذاشته باشی)پااارت میکنم خندیدو گفت راه برو کارت دارم گفتم باشه و شروع ب قدم زدن کردم ی لحظه ب خودم اومدم دیدم زااااارت یکی با چک خابوند زیر گوشم گفتم تو کی هستی ولمم کن گفت من افکارتم بشین سر جات ک قراره بد بازجویی بشی گفتم چی/ یع..نی می... ک گفت ساکت باش وگرنه تمام حرفات بر علیهت در دادگاه استفاده میشه هیچی دیگه بچه ها منو بردن توی ماجرای بعدی بهتون میگم که باهام چیکار کردن. امیدوارم از خوندن این ماجرا لذت برده باشید .بدروود .