“کتونی سفید”
“کتونی سفید”
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

راهِ نجات.

فی الحال؛ سخت می‌توانم بنویسم و ابراز کنم. انگار هر کلمه که از مغزم بیرون می‌آید قسمتی از جانم را با خودش می‌بَرَد. با هر حرف کوچکی عصبانی می‌شوم و در کالبدم فشار روانی را دفن می‌کنم. خسته‌ام و بی‌روح. سگ سیاه افسردگی بیشتر از قبل پاچه‌ام را گرفته و انگار قصد ول کردنم را ندارد. دیگر به آدم‌ها امیدی ندارم؛ تنها امیدم به کودکِ درونم است؛ کودکی که صدایش را از اعماق وجودم شنیدم. انگار تنها راهِ فرار از این مهلکهٔ طاقت‌فرسای زندگی‌ام دوستی با اوست. دستش را گرفته‌ام تا از این برزخِ جهنمی نجاتم دهد. او زیبا و مهربان و شاد است، درست برعکس این روزهای من.

کودکینجات دهندهزندگیراه فرارافسردگی
مرا امیدِ وِصالِ تو زنده می‌دارد؛و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید