علی شفیع·۱ ماه پیشچیل برو، چیل…بیشتر عصرها تنهایی و دلشوره سراغم میآید؛ زمستانها بدتر میشود، و من در جستجوی راهی برای آرام گرفتن هستم.
Arezoo·۳ ماه پیشسرآغاز ترساولین باری که ترسیدم…تصویر هنوز برام روشنه:خودم رو میبینم، دستام مشت شده، فکم منقبض.دعوا میکنم، زخمی میشم، ولی برنده میام بیرون.پس چرا…
امیر نیازی·۱ سال پیششوتی بازیشوتی بازی..سرعت..سرعتی...گاز...شتاب....فراری... عصبی.. یه دنده....سلطان.... زانتیا....405...پژو پارس... نیازی.... دنا.... کمربند غیر مجاز..…
“کتونی سفید”·۲ سال پیشراهِ نجات.سخت میتوانم بنویسم، ابراز کنم و حرف بزنم. انگار هر کلمه که از مغزم بیرون میآید قسمتی از جانم را با خودش میبَرَد. با هر حرف کوچکی عصبانی…
مسیحا·۲ سال پیشما مهاجران اندرآبیممتن رومان های را تمام کرده بودم که بنابر نبود پول کثیف نتوانستم چاپ کنم، خواستم از این برنامه به اشتراک بگذارم.??
نویسنده کوچک·۲ سال پیشکلمات گریخته از نوشتن کلمات خسته شده ام.دست نوشتنم درد میکندقلمم انگیزه ای برای بر جای گذاشتن اثر روی برگه ندارد.خط افقی برگه ها الاکنگ بازی میکنند.…
امید·۸ سال پیش[دونقطه]اگر در جریان نقطه باشید (هرچند که به نظر میرسد نباشید (و باز هرچند که با گفتن اینها حس کنید از کمبود اعتمادبهنفس رنج میبرم (و دوباره باز هرچند که در واقع تمامِ این توضیحات را دادم تا به هر شکل شما را به خواندن نقطهی قبل و اطلاع پیدا ک...