اسما
اسما
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

و شکستم، و دویدم، و فتادم

درها به طنین های تو وا کردم.

هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه.

بر لب مردابی، پارهٔ لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز.

در بن خاری، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان.

بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن.

و شیاریدم شب یکدست نیایش، افشاندم دانهٔ راز.

و شکستم آویز فریب.

و دویدم تا هیچ. و دویدم تا چهرهٔ مرگ، تا هستهٔ هوش.

و فتادم بر صخرهٔ درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم، لرزیدم.

وزشی می رفت از دامنه ای، گامی همره او رفتم.

ته تاریکی، تکهٔ خورشیدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم، و رها بودم‌.

«سهراب سپهری»


هشت کتاب سهراب سپهریسهراب سپهری
اینجا با هم شعر میخوانیم✨
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید