مقدمه: به نظرم دیگه الان کامله. تغییراتی که توش دادم، مهمه.
البته این متن به توضیحات زیادی نیاز داره. اما فعلا همین باشه تا بعدا در موردش توضیح میدم.
نظام چیست؟
هر جمعی برای گذراندن امور خود به نوعی نظم نیاز دارد. بنابراین،
در میان جمع، نظم حاکم است.
نظامِ حکومتی، نوع روابط و به عبارت بهتر، نظمی است که میان قوا و اندامهای حکومت برقرار است. بنابراین،
نظام، نظمِ حاکم بر حکومت، در مقامِ یک جمع، است.
حکومت موجودی است آلی، هم بدین معنی که از قوا و اندامهایی تشکیل شده است و هم بدین معنی که ابزاری است در خدمت یک غایت. بنابراین، حکومت، واسطهای است که افراد از طریق آن نظم را برقرار میسازند، به عبارت دیگر، بر خود حکم میرانند.
برقراری نظم بدیهیترین کارکرد و غایت هر حکومتی است – در جمعی که نظم نداشته باشد، یک حکومت وجود ندارد، چندین حکومت مشغول جدالاند.
اما بنا به منطق هگل، «اصل، غایت است». در نتیجه، آنچه که انواع نظامهای حکومتی را از یکدیگر متمایز میسازد، غایت نهایی آنها است. مسأله این است: نظم و نظام در خدمت چه چیزی یا چه کسی است؟ و به عبارت دیگر، غایتِ نهایی نظام کدام است؟ چرا که
اصلِ حاکم بر هر نظامی، غایتِ آن است.
با شناخت این غایت میتوان در مورد عقلانیت و حقّانیت یک نظام حکم صادر کرد.
غایت چیست؟
بنا به منطق هگل، مثالِ مطلق (یا اصلِ معقول عالَم) امری است آزاد و در عینِ حال، خودِ آزادی است. در نتیجه، آزادی غایت عالَم است. بنابراین،
غایتِ یک نظامِ، آزادی است.
یا
در یک نظام آزاد، آزادی حاکم است.
آزادی، آزادیِ فردِ انسان است. اما، آزادی فرد وابسته به آزادی همگان است است. یک انسان اسیر، همه را اسیر میسازد؛ ارباب و برده هر دو اسیراند. بنابراین، حقیقتِ آزادی، آزادی انسان است. پس،
در یک نظام آزاد، «آزادی انسان» حاکم است.
یا
غایت یک نظام آزاد، آزادی انسان است.
اما بنا به منطق هگل، حقیقت حاصلِ وحدتِ مفهوم (امر ذهنی) و واقعیت (امر عینی) است. حقیقت هنگامی حاصل میشود که مفهوم (امر ذهنی) با عمل و ارادهِ خود واقعیتِ عینی را به حقیقت تبدیل کند. در نتیجه، در این عالَم مادی، آزادی حقیقی از بدو امر موجود نیست بلکه مقرّر میشود؛ حقیقتِ آزادی با عمل و ارادهِ مفهومِ آزادی (امر ذهنی یا اراده معطوف به حقّ) بر روی واقعیتِ مادی (امر عینی) حاصل میشود. بنابراین،
در یک نظامِ حقیقتاً آزاد، آزادی انسان، حاکم نبوده است بلکه حاکم شده است. نظام با عمل و ارادهِ انسانی آزاد (امرِ ذهنی) بر روی یک نظامِ موجودِ ناآزاد (امرِ عینی)، حقیقتاً آزاد میشود.
هگل هیچگاه متوجّه این قضیه نشد، قضیهای که از منطقِ خود او استنتاج میشود. او گمان میکرد، عقل (یا روح یا آزادی) جهت تحقّق خویش در این عالَمِ مادی، با مکر و حیله، انسان را به بازی میگیرد و به همین خاطر، تصوّر میکرد فردی حقیر و قدرتطلب (ارادهِ معطوف به قدرت) همچون ناپلئون بناپارت میتواند روحِ این عالَم باشد و آزادی و عدالت را در این سرتاسر این عالَم بگستراند. حقیقتِ آزادی به دست انسانی آزاد (اراده معطوف به حقّ) برقرار خواهد شد.
انسان آزاد کیست؟
فلسفه و دین چنین میگویند: انسانِ آزاد تسلیم حقّ است و نه باطل. اما از ماجرای حسین میدانیم: چنین انسانی نه به غیر خود زور میگوید و نه از غیر خود زور میشنود.
در بدو امر چنین به نظر میرسد که با دو تعریف مختلف از آزادی روبرو هستیم، اما تقابلی میان آن دو وجود ندارد.
انسانِ آزاد از غیر خود زور نمیشنود چرا که خواستارِ آزادیِ خویش است؛ او آزادیِ خویش را حقِّ مطلق میداند و با رضایت خاطر، تسلیمِ آن آزادی و حقیقتی است که با وجدان خویش آن را یافته است.
اما از طرف دیگر، او به غیر خود زور نمیگوید، چرا که حقیقتِ آزادی خویش را شناخته و تسلیمِ آن حقیقت است. انسانِ آزاد خواستارِ آزادیِ انسان و تسلیمِ این حقّ است.
این در حالی است که مستبد زور میگوید و تسلیم باطل است. او زور میگوید چرا که حقیقتِ آزادیِ خویش را نشناخته است. او آزادی خود را در تضاد با آزادی غیر خود میبیند و از اینرو، اسیرِ آزادیِ خویش به تنهایی است و مجبور است از زبان زور استفاده کند.
اما بنا به منطق هگل، «مطلق، مطلق نیست بلکه میشود» انسان نیز همانند نظام در بدو امر آزاد نیست، بلکه با طیِّ طریقِ آزادی، آزاد میشود.
طریق آزادی چیست؟
با توجه به نوع رابطهِ انسان آزاد با غیر خود میتوان طریقِ آزادی را بازشناخت.
انسانِ آزاد نه از زور که از کلام خود استفاده میکند، یعنی، به دنبال حقیقت میگیرد و آن را بیان میکند، («رحماء بینهم» یا «امرهم شوری بینهم»)، اما از آنجا که حاضر به قبول زور نیست، اگر یک مستبد و یا یک جاهل (که هر دو یکی هستند) حاضر به پذیرشِ حقیقت نشود و بخواهد حرف خود را به زور به کرسی بنشاند، به زبان زور سخن خواهد راند، یعنی، تا پای جان با او جدال خواهد کرد (اشداء علی الکفار).
حال میتوان چنین گفت:
در یک نظام آزاد، یک انسانِ آزاد (یا مثالِ ارادهِ متفرّد) حاکم است.
اما، غایتِ یک انسانِ آزاد، حقیقتِ آزادی است، یعنی آزادی انسان یا انسانِ آزاد. پس،
غایتِ یک نظامِ آزاد، انسانِ آزاد است.
پ.ن: این متن اولین متن از یه سلسله متونه در مورد مردمسالاری دینی. توصیه میشه مطالب بعدی هم مطالعه بشه: این و این