رایزن
رایزن
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

نکاتی در مورد منطق آزادی یا منطق رسیدن به حقیقت

قبل از شروع چند تا نکته بگم. باید یه سری مطلب بنویسم برای توضیح یه سری حرف‌هایی که در متن پیشین عقلانیت نظام زدم. موضوع این متن منطق آزادیه. متن بعدی، امیدوارم بشه در مورد مردم‌سالاری و مردم‌سالاری دینی یه سری مباحث رو مطرح کنم.

فقط اینکه این متن هم یه نوع چرک‌نویس به حساب میاد. ممکنه خیلی گنگ نوشته باشم. یعنی در اصل نمیدونم هر کدوم از مخاطبم چی می‌دونه چی نمی‌دونه. ممکنه یه سری‌هاش تکراری باشه. اما اگه جایی مبهم بود، خوشحال میشم سوال بپرسید.

متن اصلی

فکر میکنم مشخصه که در «عقلانیت نظام» در مورد روش رسیدن به آزادی صحبت کردم.

اول، یه انسان آزاد میشه بعد این انسان چند نفر دیگه رو آزاد می‌کنه، بعد ساختار یا نظم یا نظام به نحوی دگرگون میشن تا هر فردی که در این نظم قرار گرفت، آزاد بشه (یا بهتر بگم، آزاد باقی بمونه).

تمثیل غار افلاطون در مورد همینه: یه سری انسان در یه غار پشت به حقیقت زنجیر شدن و در حال تماشای سایه‌های حقیقت‌اند. یه نفر با تقلای بسیار خودش رو از غل و زنجیر آزاد و حقیقت رو تماشا می‌کنه و برمی‌گرده و بقیه رو آزاد می‌سازه.

افلاطون میگه دیالکتیک، روش رسیدن به حقیقته و طبیعتا علم به حقیقت فرد رو آزاد می‌کنه. پس، دیالکتیک روش آزادیه. هر کسی بیشتر علم داشته باشه، آزادتره: فضیلت، معرفت است (فلاسفه اسلامی به این علم یا معرفت فلسفی میگن، حکمت). اما افلاطون دقیق مشخّص نکرده دیالکتیک چیه.

از طرف دیگه، ارسطو کلا دیالکتیک رو کنار گذاشت و استدلال و برهان رو پیش کشید. حکمت به دو بخش نظری و عملی تقسیم شد. حکمت نظری از طریق منطق صوری و اصل امتناع تناقض جلو می‌رفت و حکمت عملی هم از طریق تمرین و عمل در منش فرد نهادینه می‌شد.

منطق ارسطو پر از ایراده؛ از جمله اینکه یه گزاره یا صحیحه یا غلط. مظهر این منطق در ساحت اجتماعی افرادی هستند که فقط خودشون رو حق می‌دونن و هیچ حقانیتی برای طرف مقابل قائل نیستند. دو طرف موافق و مخالف حکومت الان در همچین وضعیتی قرار دارند. تاریخ سیاسی ایران همیشه صحنه جدال طرف‌هایی بوده که فقط خودشون رو حق مطلق در نظر می‌گرفتند. البته هر از گاهی با هم و علیه یه طرف سوم ائتلاف می‌زدند اما همیشه بعد از پیروزی بر طرف سوم، خودشون با خودشون درگیر می‌شدند (مثال زیاده، از جمله جریان ملی‌شدن نفت از همین الگو پیروی می‌کنه).

من تا الان با افراد مختلف از جناح‌های مختلف وارد جدل شدم و متأسفانه باید بگم که همگی دارای همین منطق هستند. هر چقدر هم که بخوان در حرف به نفع عرفان، منطق رو بزنند، در عمل دارند از منطق ارسطو استفاده می‌کنند. چون معتقدند فقط عرفان و شناخت شهودی و حسی قابل اعتناست (علم حضوری) و نه شناخت مفهومی (علم حصولی). مشکل اینه که یه تقسیم کاذب درست کردند و بهش چسبیدند.

اما در منطق هگل، شناخت حقیقی وحدت علم حصولی و حضوریه.

هگل به روشش میگه دیالکتیک و معتقده دیالکتیک دو جه داره: جدال و نظاره یا عمل و نظر. برخلاف نظر ارسطو، روش رسیدن به حقیقت فقط نظری نیست. شناخت حقیقت یا آزادی برای اینه که آزاد زندگی کنیم، نه اینکه فقط علم داشته باشیم (مثل یه زنبور بی‌عسل). اما از طرف دیگه، عمل محض بدون نظر هم نقص داره. کسی که بدون فکر یا تأمل عمل می‌کنه، فقط عمل می‌کنه. این آدم هیچوقت از اشتباهاتش عبرت نمی‌گیره و در نتیجه، هیچوقت دست از باور غلط خودش برنمی‌داره و به حقیقت نمی‌رسه و آزاد نمیشه.

دیالکتیک یا روش رسیدن به حقیقت و آزادی یا منطق، از نظر هگل، جدال و نظاره است. این دومین نقص حکمت هگله. روش رسیدن به حقیقت، جدال و شورا است.

این‌جا یه چیزی وسطش بگم: حکمت هگل گسترده است. حقیقتاً دایره‌المعارفیه برای خودش. نکته جالبش اینه که با وجود این گستردگی، بعه لحاظ کمّی، نقائص ناچیزی داره، اما همین نقائص ناچیز به لحاظ کیفی خیلی اثرگذارند و نتیجه رو عوض می‌کنند. تا الان، من این دو نقص رو پیدا کردم و خوشبختانه موفق شدم برطرف‌‌شون کنم.

اما ببینیم اگه دیالکتیک رو جدال و نظاره در نظر بگیریم، با چه مشکلی روبرو میشیم. اول بگم که هگل درست فهمیده؛ جدال و نظاره هم، انسان رو آزاد می‌کنه، اما فقط یه نفر یا یه طرف رو. این یعنی چی؟ قبلاً گفتم که انسان آزاد نیست، بلکه آزاد میشه. از طرف دیگه، انسان تنها در ارتباط با غیر خودش به خودآگاهی و آزادی می‌رسه. هر انسانی خواستار آزادیه، اما خواستار اون آزادی که خودش از طریق تجارب (عمل و نظر) خودش شناخته. اما یه انسان تنها جزئی از حقیقته و حقیقت کلی است. پس هر انسانی به تنهایی شناختش از حقیقت ناقصه.

میشه اینجوری گفت:

من و غیر من هر دو جزئی از حقیقت‌اند و نه کل‌اش. حقیقت و آزادی از وحدت این دو حاصل میشه. من و غیر من در یه ما به وحدت می‌رسیم و در عین حال تمایز بین خودمون رو حفظ می‌کنیم (وحدت در کثرت). من و غیر من چطور به وحدت می‌رسیم؟ من از طریق عمل خودم در زندگی و نظر بر این عمل به حقیقت خودم رسیدم و غیر من از طریق چنین عمل و نظری به حقیقت خودش رسیده. هر دو ناقصیم اما میشه از طریق شورا، یعنی بیان حقیقت جزئی خودمون، به هم نزدیک بشیم (به این متن رجوع کنید). به این شکل، ما به یه فهم کامل‌تری از حقیقت می‌رسیم و در اصل عقل جزئی ما به سمت کمال حرکت می‌کنه.

اما خب، این به شرطیه که هر دو طرف (یا هر چند طرفی که وجود داره) بخوان شورا کنند، یعنی هدفشون از این گفتگو رسیدن به حقیقت باشه. در این صورت، ما هم عمل داریم و هم نظر. همه طرف‌ها با هم گفتگو می‌کنند (عمل) و در مورد نظر طرف‌های مقابل تأمل می‌کنند (نظر). همدیگه رو نقد می‌کنند و اشتباهات خودشون رو می‌پذیرند و نظرات اشتباه خودشون رو کنار می‌ذارن و به حقیقت نزدیک میشن.

حالا اگه همه طرف‌ها مستبد باشن، یعنی فکر کنند فقط خودشون کل حقیقت رو در اختیار دارند و قصد نداشته باشند که از جزئیت خودشون دست بکشند، کار به جدال میکشه. اینجا فقط عمل داریم و نه نظر. هر کس فقط نظر خودش رو میگه (عمل) و اصلا به نظر غیر خودش فکر نمی‌کنه. برای همین هم هست که دو طرف در جهل خودشون متوقف میشن و به حقیقت و آزادی نمی‌رسن.

اما اگه یه نفر یا یه طرف بخواد شورا کنه اما بقیه نخوان چی میشه؟ اینجاست که جدال و نظاره هگل پدید میاد. در این وضعیت، فقط یه طرف هم عمل می‌کنه و هم نظر. در حالیکه بقیه فقط جدال می‌کنند، یه طرف مجبور میشه مجادله کنه، اما در عین حال بر این جدال نظاره هم می‌کنه. یه نفر دست از استبداد میکشه، یعنی قبول میکنه که ممکنه در اشتباه باشه و سعی می‌کنه حقیقت طرف‌های مقابلش رو بفهمه و به حقیقت و آزادی نزدیک میشه. اما طرف‌های مقابل، چون از استبداد دست نمی‌کشند هیچوقت متوجه حقیقت نمیشن و در جهل و خصومت باقی می‌مونن. در این وضعیت، فقط یه نفر آزاد میشه.

سقراط و هگل هر دو این وضعیت رو تجربه کردند. سقراط اصلا به همین خاطر کشته شد. در مورد هگل، به نظرم درگیری‌هایی که با شلینگ و رومانتیک‌ها داشته از همین جنس بوده. هگل هیچوقت متوجه شورا نشد. شورا همه طرف‌ها رو آزاد می‌کنه، البته اگه همه بخوان به حقیقت برسن.

نکته جالبش اینه که این نقد با استفاده از قرآن به هگل وارد شده.

نقد دوم به هگل، به طور خلاصه همین چیزیه که بالا شرح داده شد. من معتقدم به جای جدال و نظاره باید جدال و شورا قرار بگیره. شاید در جامعه انسانی همیشه این‌طور بوده که فرآیند آزادی از طریق جدال و نظاره بوده، اما در حقیقت مطلق، روش جدال و شورا است.

پ.ن: توصیه میشه بعد از این متن، این متن مطالعه بشه.
جدالشورامنطق
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید