مقدمه: این متن در راستای این برنامه اعلامی نوشته شده.
و اینکه وجودشناسی و هستیشناسی هر دو یه معنی دارند. البته من ترجیح میدم از وجود استفاده کنم.
در این متن، اول در مورد وجودشناسی توضیح میدم و در آخر، یکی از نقاط ضعف اندیشه اسلامی رو مطرح میکنم، ضعفی که در اندیشه هگل برطرف شده. این متن تلاشیه برای اثبات اینکه چرا هگل بر کل اندیشه اسلامی برتری داره.
بخش وجودشناسی سند تحول با این جملات شروع میشه:
طبق گفته سند تحول، خداشناسی همون وجودشناسیه.
هگل هم معتقد بود فلسفه و دین یه حقیقت واحد رو به زبانهای مختلف بیان میکنند. فلسفه از وجود حرف میزنه، دین از خدا: خدا همون وجوده.
برای اینکه این گزاره رو درک کنیم، باید ببینیم ادیان به چی میگن خدا و فلاسفه به چی میگن وجود.
خدا چیه؟
به ویکی شیعه ارجاع میدم:
خدا آفریدگار جهان و کاملترین وجود، مفهوم محوری اغلب ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی است... خدا در نظر شیعه، یگانه و سرمنشأ همه کمالات و علت هستیبخش همه موجودات است و ذاتی ازلی و ابدی دارد.
خدا اصل این عالمه که هر چیز دیگهای ازش پدید اومده و از اول بوده و تا آخرش هم خواهد بود.
وجود چیه؟
وجود یه مفهوم عقلانیه که در برابر عدم تعریف میشه. وجود ضد عدمه. وجود به عدم تبدیل نمیشه و از طرف دیگه، عدم هم به وجود تبدیل نمیشه. وجود چیزیه که معدوم نمیشه، یعنی همیشه بوده و همیشه خواهد بود. از طرف دیگه، هر چیزی برای اینکه باشه، باید از وجود برخوردار باشه.
قبلا در این متن در مورد وجود گفتم:
«درسته. وجود شک پذیر نیست.
این وجود چیه؟ این وجود رو نمیشه لمس کرد. نمیشه حسش کرد. نمیشه دیدش. تو هر چیزی ببینی، خود وجود نیست. یکی از صورتهای وجوده. تو انسان میبینی. تو رنگ میبینی. وجود رو نمیتونی ببینی.
وجود یه مفهوم عقلانیه که باید شهودش کنی. با چشم عقل ببینش. هر چیزی از یه وجود برخورداره که اصل اون چیزه. میدونی چرا اصلشه؟
یه میز رو در نظر بگیر که وجود داره و یه میز رو در نظر بگیر که وجود نداره. روی کدوم یکی از این میزها میشه نشست؟ اونی که وجود داره. پس میز برای اینکه میز باشه و آثارش محقق بشه، باید وجود داشته باشه. برای همین میگن اصل هر چیز، وجودشه.»
مشخصه که
وجود طبق تعریف خدا است.
برای اینکه این گزاره رو بهتر بفهمید، باید برم سراغ تاریخ فلسفه، اما اجازه بدید قبلش از فیزیک استفاده کنم.
در فیزیک یه اصل یا قانون داریم به نام پایستگی جرم یا پایستگی جرم و انرژی. این قانون حاکی از اینه که یه چیز هست که جرم و انرژی هر دو اشکال مختلف اون چیزاند و اون چیز همیشه بوده و خواهد بود، یعنی نه به وجود میاد و نه از بین میره (مشخصه که فیزیک جدید هم به مفهوم وجود باور داره).
قانون پایستگی جرم و انرژی در آثار فیلسوفان اولیه مشهوده. این گزاره که «هیچ از هیچ پدید نمیآید» اولین صورتبندی از اون قانون بنیادین در فیزیکه. یعنی سعی و تلاش فیلسوفان اولیه این بوده که اون چیز رو که نه به وجود میاد و نه از بین میره، بشناسند. برای مثال، به تالس نگاه کنیم. تالس از آب به عنوان اصل عالم نام میبره. به قول ویکیپدیا:
تالس این نظر را مطرح کرد که همهٔ این مواد در یک عنصر نخستین، وحدت بخشید.[۱] او این عنصر نخستین جهان را آب دانست.[۱] او آب را به عنوان جوهر واحدی که سراسر جهان هستی را فراگرفته است، مسلم فرض کرد. او از طریق این نظریه به این نتیجه رسید که زمین در فضا شناور است، درست مانند توپی که روی آب شناور است.
در نظر تالس، آب همون خداست، یعنی چیزیه که حقیقتا وجود داره و سایر چیزها وجودشون رو مدیون آب هستند. اما خب تالس یه چیز مادی رو به عنوان خدا معرفی میکنه. تالس یکی از مواد عالم رو به عنوان اصل عالم برمیگزینه.
فیلسوفان اولیه همگی یه چیز مادی رو به عنوان اصل عالم یا خدا یا وجود حقیقی معرفی میکردند. برای مثال، آناکسیمندر از یه ماده بیکران و نامحدود به عنوان اصل عالم نام برد. در مقابل، آناکسیمنس هوا رو به عنوان اصل عالم انتخاب کرد.
فیلسوفان دیگری هم هستند. اما بذاریمشون کنار تا برسیم به فیثاغورس. فیثاغورس معتقد بود ریاضیات و قوانینش، اصل و منطق حاکم بر این عالمه. فیثاغورس یه چیز غیرمادی رو به عنوان اصل یا وجود حقیقی یا خدای این عالم معرفی کرد.
بعدش، پارمنیدسه. پارمنیدس اولین کسیه که از مفهوم وجود به عنوان اصل عالم نام برد. این فیلسوف بین دو جهان عقل و حس یه تمایز ایجاد میکنه و معتقده تنها عقل راه به حقیقت میبره و با حس نمیشه حقیقت وجود رو شناخت. پارمنیدس هم یه مفهوم عقلانی و غیرمادی رو به عنوان اصل یا وجود حقیقی عالم معرفی میکنه.
اگه تاریخ فلسفه رو اینجوری بخونیم، میفهمیم که فلسفه همیشه تلاشی بوده برای شناخت وجود حقیقی یا خدا و اوصافش. اما از همون اول هم فیلسوفان به دو دسته کلی تقسیم میشدند: کسانی که به اصالت ماده باور داشتند و کسانی که به اصالت معنی معتقد بودند. امثال تالس و آناکسیمندر رو میشه مادهگرا نامید و امثال فیثاغورس و پارمنیدس به اصالت معنی (یعنی یه امر غیرمادی) باور داشتند.
این اختلاف از کجا میاد؟
میدونیم که وجود به دو نوع مادی و غیرمادی (یا ذهنی یا عقلی) تقسیم میشه. برای مثال، به خود این متن نگاه کنیم. این متن تا پیش از اینکه نوشته بشه، در ذهن و آگاهی من وجود داشته؛ این متن تا قبل از نوشته شدن، از وجود ذهنی برخوردار بوده. اما پس از انتشارش در فضای ویرگول، از ذهن من خارج و از نوعی وجود خارجی و مادی برخوردار میشه. یا مثلا به عرف و فرهنگ نگاه کنیم. عرف یه چیز مادی نیست که از یه وجود خارجی برخوردار باشه. عرف پیش از هر چیز در ذهن انسان وجود داره و به رفتارش شکل میده. عرف از وجود ذهنی و عقلانی برخوداره.
حالا یه سوال پیش میاد که کدوم یک از این دو نوع وجود اصالت دارند: وجود مادی یا ذهنی و عقلانی؟
این سوال رو به این صورت میشه به این صورت مطرح کرد: ماده از ذهن و عقل و آگاهی برمیخیزه یا برعکس؟
کسی که معتقد باشه ذهن از ماده میاد، ماتریالیست یا مادهگراست و به اصالت ماده معتقده. اما کسی که برعکسش معتقد باشه، یه ایدئالیسته و به اصالت معنی معتقده.
این از یکی بودن خداشناسی و وجودشناسی.
اگه مشخص شده بریم سراغ یکی از نقاط ضعف اندیشه اسلامی. اندیشمندان اسلامی تا این جای کار رو خوب فهمیدند. حتی مولفان سند تحول هم میدونن که وجودشناسی خداشناسیه. اما هگل معتقده این وجودشناسی یا خداشناسی همون علم منطقه. این چیزیه که در حوزه تمدنی اسلام، کسی بهش دست نیافته. این ضعف و نقصیه که فلسفه و کلا، اندیشه اسلامی در برابر حکمت هگل داره.
چرا خداشناسی منطقه؟
اول ببینیم منطق چیه. منطق علمیه که به شناخت قواعد صحیح تفکر میپردازه. به قول ویکی فقه:
منطق، قانون صحیح اندیشیدن و درست فکر کردن است یعنی قواعد و قوانین منطقی به منزله یک مقیاس و معیار سنجش است که هرگاه بخواهم درباره برخی از موضوعات علمی یا فلسفی تفکر و استدلال نمایم باید استدلالهای خود را با مقیاسهای منطقی ارزیابی کنیم تا به طور اشتباه نتیجه گیری ننمایم، به عنوان مثال منطق برای یک عالم و فیلسوف که از آن استفاده میکند مانند شاقول یا طراز است که بنا برای تنظیم امور ساختمان از آن استفاده میکند. به همین جهت در تعریف منطق گفتهاند: منطق ابزاری است که مراعات کردن و به کارگیری اصول و ضوابط آن ذهن را از اشتباه در تفکر و اندیشه باز میدارد.
دیدیم که در مکاتبی که به اصالت معنی باور دارند، وجود اصیل و حقیقی، وجود عقلانی و ذهنیه. این به این معنیه که وجود و عقل یا تفکر در نهایت یه چیزاند. یعنی، یه عقل و منطق مستقل از عقل انسان هست که اصل حاکم بر این عالمه. پس، طبیعیه اگه بگیم شناخت وجود (وجودشناسی)، شناخت قواعد تفکر صحیحه (یا منطق). قواعد صحیح تفکر یا منطق فقط در طول مسیر خداشناسی یا وجودشناسی به دست میان.
پ.ن 1: اینجوری نگاه کنیم، حتی فیزیکدانانی هم که معتقدند خدای ادیان ابراهیمی وجود نداره، به یه خدای مادی باور دارند.
پ.ن 2: ایدئالیسم یا اصالت معنی صورتهای مختلفی داره. یه عده مثل بارکلی معتقدند ماده اصلا وجود مستقلی نداره. اما هگل برای ماده یه وجود مستقل قائل میشه. من به ایدئالیسم یا اصالت معنای هگل باور دارم. در ادامه باید دو کار انجام بدم:
اول، ابطال مکاتب مادهگرا
دوم، تبیین اصالت معنی هگلی