قبل از شروع: در متن قبلی «از آزادی بیان لذّت ببرید» از یه هشتگ استفاده کردم تحت عنوان «اعتبارزدایی از مکذّبون». استفاده از این هشتگ بیجا و اشتباه بود. ممکنه برای مخاطب این تصوّر پیش بیاد که منظور از مکذّبون همین زنان حاضر در داستان بوده. بگم که حداقل دو تا از زنان حاضر در اون متن، واکنشی نشان دادند که حاکی از آزادگیشون بود. همیشه در بین نسل جدید آدمهای سالم بیشتری پیدا میشن. این رو برای عذرخواهی نوشتم.
البته که اون هشتگ یه دلیل دیگه داشت. اعتبارزدایی از دروغگو یکی از مهمترین حکمتهای آزادی بیانه. آزادی بیان باید باشه تا کسی به حرف آدمهای دروغباف اعتنا نکنه.
یه نکته دیگه مربوط میشه به پاسخ آقای آجودانیان به متن من. اول بگم ممنونم که پاسخ دادند. امیدوارم در آینده شاهد تغییراتی باشیم. چون این به صلاح همه است.
و اینکه این متن خیلی دقیق نیست. صرفا یه سری ادعا مطرح کردم، بدون اینکه بیشتر از یه حدی بازش کنم. ممنون میشم اگه نقد، سوال یا پیشنهادی هست، مطرح کنید.
اما برسیم به بحث اصلی:
در این متن یه نقد درخور از ابوذر شریعتی دیدم. از اونجایی که من معتقدم آدم اول باید خودش آزاد بشه، بد نیست بهش جواب داده بشه.
جالبه مجتبی برخیها هم از دیکتاتور و دیکتاتوری مینویسند اما...
اما تهش به کجا میرسند؟ مخاطب را به کجا میبرند؟
بله درست حدس زدید آنها بهجای نقد سیستم و ساختار و نظام دیکتاتوری، نوک پیکان را به سمت مردم گرفته و مضحکانه ادعا میکنند که ای مردم بیایید دیکتاتور درونمان را بکشیم!
بله این نصیحت کلیشهای، فینفسه بد نیست اما وقتی بد و مضحک و حتی آدرس غلط میشود که نویسنده بهخوبی میداند که معضل جامعه اخلاق فردی و مفردات نیست بلکه اساسیترین مشکل، خفقان سیستماتیک و تکرای و بیتوجهی به مطالبات مردمی است.
در چنین وضعیتی سخن از دیکتاتور درون گفتن دقیقا مثل کسی میماند که وسط فقر و بدبختی افرادی که به خاطر نداشتن حداقل مواد غذایی میمیرند، توصیه میکند که گرسنگی برای تقویت روحیه و طهارت روان آدمی بسیار مفید است!
بله گاه، گرسنگی میتواند به مثابهی یک رژیم یا تمرین باشد اما وقتی مردمی از گشنگی میمیرند، دیگر توصیه به گرسنگی برای طهارت روح، دروغ است و دغل و تقلب.
آدرس غلط است و دریوزگی و پفیوزی
دودوزهبازی است و نانبهنرخروز خوری و ریاکاری برای داشتن خدا و خرما (خود را منتقد نشان دادن و در عین حال هیچ نقد جانسوزی به اصل ساختار وارد نکردن تا نه سیخ بسوزد و نه کباب)
- ابوذر شریعتی
چرا اول از همه خود آدم باید آزاد بشه؟ چون نظام فقط و فقط به دست انسان آزاد، آزاد میشه. آدمی که خودش آزاد نیست، یعنی بلد نیست چطور آزاد زندگی کنه و حتی نمیدونه آزادی دقیقا یعنی چی، چطور میتونه قوانینی وضع کنه که ضامن آزادی همگان باشه؟
این سوال مهمیه (آقای ابوذر شریعتی رو نمیشناسم، اما دوست دارم در این موضوع باهاش حرف بزنم).
اگرچه که حرف آقای شریعتی ایرادات اساسی داره. اول اینکه نظام جمهوری اسلامی حداقل در روی کاغذ ایرادی نداره و ضامن آزادیه (اگه کسی معتقده نظام دیکتاتوریه، ممنون میشم به این و این متن رجوع و شبهاتش رو اونجا مطرح کنه). چون برخلاف تصوّر آقای شریعتی هیچ نقد جانسوزی به اصل نظام و ساختار نمیشه وارد کرد (باز هم میگم اگه کسی نقد جانسوزی داره، حتما بگه. حتی اگه کسی با آقای شریعتی در ارتباطه، ممنون میشم ازشون بخواد انتقادات جانسوزش بر اصل نظام رو حتما مطرح کنه).
مشکل از خود آدمهاست (پاسخ همیشه انسان است) و نه نظام (اینجا نظام منظور مفهوم نظامه). مردم ایران (فارغ از اینکه چه گرایشاتی داشته باشند و فارغ از اینکه در نظام مسئولیتی داشته باشند یا نه) هنوز بالغ نیستند. یه مثال میزنم. یه شرکت خصوصی هست در زمینه تولید فلان چیز. یکی از دوستان در این شرکت کار میکنه. تعریف میکرد شرکت هنوز راه نیفتاده، آدمها به دو دسته رقیب تقسیم شدند. اونجا دو تا مسئول همرده وجود داره که به دلیل اختلافات ایدئولوژیک (و شاید حتی اختلافات نژادی) فضا رو دوقطبی کردند و از همه انتظار دارند یا با ما باشه یا با اونها. اونجا آدم نمیتونه مستقل نفس بکشه. این یه شرکت خصوصیه، زیر نظر دولت نیست. از طرف دیگه، این دو تا آدم یکیشون مذهبیه و دومی لامذهب. پس ربطی هم به مذهب نداره.
من میتونم مثالهای دیگهای هم بزنم. میتونم از یه خیریه کوچولو بگم که زیر نظر یه مارکسیست و یه منافق اداره میشد و این دو تا به دلیل اختلافات شخصی، فضای اونجا رو به لجن کشیده بودند. خودشون که کاری نمیکردند هیچ، اجازه نمیدادند بقیه هم کاری کنند. از همه انتظار داشتند یا اینوری باشند یا اونوری (حتی من هم یه زمان یه وری بودم).
این چیزها ربطی به نظام نداره. مشکل از فرهنگ ایرانیه و راهحل، در انقلاب فرهنگی قرار داره. ما به یه انقلاب کلّی نیاز نداریم (البته بگذریم از اینکه انقلاب کلّی ممکن هم نیست) بلکه فقط یه بخش از این نظام (نظام تربیتی) باید اصلاح بشه، البته اصلاح به معنای یه تحول اساسی و ریشهای در نظام تربیتی. به این معنی، به انقلاب فرهنگی نیاز داریم.
از اونجایی که من هم مثل هگل ایدهآلیست هستم (یعنی به اصالت عالم معنی باور دارم) برخلاف مارکس معتقدم نظام تربیتی اصل هر تمدّنیه و نه نظام اقتصادی. چیزی که تمدنها رو از هم متمایز میسازه، نظام تربیتیه (به جمهور افلاطون ارجاع میدم).
با توجه به اینکه نمیدونم مخاطبم چی نمیدونه، نمیتونم دلایلم رو برای این ادعا مطرح کنم. ممنون میشم کسی اگه نقد، پرسش و یا پیشنهادی داره حتما مطرح کنه تا بحث ادامه پیدا کنه.
اما امروز خواسته اصلی نه فقط معترضان بلکه حتی خود نظام باید انقلاب فرهنگی باشه.
ما سابقه یه بار انقلاب فرهنگی داریم که متاسفانه به دست افرادی نااهل صورت گرفت. نمیدونم شورای عالی انقلاب فرهنگی دقیقا چه کار میکنه، چون به نظر میرسه هیچ کاری نمیکنه. اما بهرحال، همه چیز اشتباهه. شاید لازم باشه اول این شورا یه تکان اساسی بخوره.
الان به چیزی نیاز داریم که هگل بهش میگه «مکتب روح» و من معتقدم اصول حاکم بر این مکتب، شورا و جداله.
این باید خواسته اصلی همه باشه، از جمله خود نظام.
شعار «زن، زندگی، آزادی» قادر نیست مطالبه اصلی رو بازتاب بده. این شعار نمیتونه نشون بده که ما امروز بیش از هر چیز به چه چیزی نیاز داریم. این شعار حواسها رو منحرف میکنه (هم حواس معترضان به نظام و هم حواس موافقان نظام). مساله اینه که وقتی توجه همه از ریشه مسأله برگرده، امکان اصلاح از بین میره. چون اینها شعار میدن «زن، زندگی، آزادی». بعد اونها با توهّم اینکه در حال مقابله با پروژه براندازی نرم دشمناند، شعار میدن «زن، زندگی، هرزگی» یا اگه خیلی باادب باشن، میگن «زن، زندگی، شهادت».
معتقدم هیچ کدوم از اینها مسأله نیست. ما به مکتب روح نیاز داریم و وقتی میگم به مکتب روح نیاز داریم، یعنی اصول حاکم بر این مکتب (شورا و جدال) در درون تمام رسانههای نظام (از جمله، مدرسه، دانشگاه، صداوسیما، مسجد، پایگاههای بسیج و ...) جریان پیدا کنه.
این چیزیه که به شدت بهش نیازه. البته معتقدم در کوتاهمدت مساله اقتصاد و معیشت خیلی مهمتر از مکتب روحه. یعنی نظام برای آرامکردن مردم در کوتاهمدت باید به وضعیت معیشتی سروسامان بده و در بلندمدت، نظام تربیتی رو درست کنه. چون در نهایت، حتی وضعیت معیشتی هم وابسته است به فرهنگ (یکی از دلایل اصلی این فقر گسترده و اختلاف طبقاتی بیش از حد، به این برمیگرده که متاسفانه در ایران هم امروز، پول، ثروت اصلی به حساب میاد. این اشتباهه و مسلماً مقصر اول این موضوع هم مسئولان سابق نظام هستند. مساله نوع نگاه به زندگیه. مساله اینه که من باید از زندگی چی بخوام؛ دنبال خوردن و خوابیدن و بازیهای کودکانه (مثلا رئیسبازی یا عقدهای بازی) باشم یا به دنبال خلق یه چیز جدید؛ بخوام که حراملقمه باشم یا به دنبال یه لقمه نون حلال برای خوردن).