لیلا بانو
لیلا بانو
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

فقط یاد آوری خاطرات

روز اولی که اومدم شرکت ،همه چی با الان متفاوت بود محیط ،آدما. انگار اصلا یه جای دیگه بود.الان که اسم وکار همه ی دستگاهها و قسمتها رو میدونم وکارایشون رو بلدم وانگار سالهاست اینجام.

روز اول تو آزمایشگاه بهمون گفتن برید پایین توسالن تولید تا ظهر کار رو، ببینید اصلا خوشتون میاد ،میخواید کار کنید یا نه.بعد لباس کار دادن و مارو فرستادن پایین.وارد سالن که شدم فضای بزرگی روبروم بود که پر از بوی خیلی بدی بود که وقتی رسیدیم سر میزها فهمیدم بوی سیره.این بو به قدری قوی و وحشتناک بد بود که سعی میکردم آرومتر وکمتر نفس بکشم که خفه نشم چون هوا به قدری سنگین وپر از بوی سیر بود حس تهوع بهم دست داده بود.همون لحظه میخواستم از اونجا فرار کنم.یه حس خجالتی که تا حالا تجربش نکرده بودم مانع میشد در برم.چون دیدم نزدیک بیست نفر آدم سر میزا خیلی عادی نشسته بودن به کار‌. ماسک زدم ونشستم .با خودم گفتم ساعت صبحانه .میرم پی کارم ،من اینجارو با این بوی وحشتناک چجوری تحمل کنم.

نیم ساعت بعد سرپرست که یه مرد بود بهمون گفت میزو جمع کنید .سر یه دقیقه سیر جمع شد هویج روی میزا بود

راستی سلام😅رسیدیم شرکت ساعت۶:۴۵ دقیقه روز یکشنبه

وخداحافظ

لباس کارشرکتخاطرههویج
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید