من دنبال چیزهای راحت بودم مثل همیشه .طبع و ذات من همیشه راحت طلب بوده و هست و همینجوری ادامه خواهم داد
حتی اراده خواندن دو صفحه کتاب را هم ندارم .تقریبا حوصله هیچ کاری جز خوابیدن و خواب دیدن .ولی فکر میکردم با تمرکز و تعمق میشود از خواب هم به چیزهایی رسید .من خیلی عاشق چیزها هستم هر چیزی که حس به دست آوردن را در من ارضا کند ولی اراده اش را ندارم
مثلا در خواب آدرس یک گنج بزرگ را به آدم بدهند یا وردی به آدم بیاموزند که حلال مشکلات شود.راستش خیلی از مردم از زور بی پناهی و گمراهی و حیرت دنبال این چیزها هستند به جایی رسیدن از راهی جز آنچه قوائد اجتماعی نشان میدهند .به دل جامعه که بروی میبینی اکثر مردم دنبال این چیزها هستند .جادوگری .دعانویسی .طلسم و باطل السحر و دفع چشم زخم این چیزها البته باید با جان و دل توضیحش داد چون بحث خیلی شیرینیست .میگویند اهواز یکی از قطبهای این کارها در کل ایران است مثلا وقتی مردی میمیرد و دفنش میکنند آدمهایش چند شبانه روز بالای سرش نگهبانی میدهند چون جادوگرها نبش قبرش میکنند و نرینه اش را میبرند و برای جادوگری با خود میبرند .یک زمانی توی همین تبریز بیشتر گربه ها دم نداشتند چون دم آنها را هم برای آن کارها میبریدند یک عده هم مهره مار را برای افزایش جذابیت مردانه خرید و فروش میکنند فکر میکنند ( خود من هم امتحانش کردم) اگر مهره مار را همراه خودشان داشته باشند جنس مخالف را جذب میکنند عده ای ناموس کفتار را موثر میدانند و بعضی هایشان هم آدرس گنج میدهند و ادعای ارتباط با اجنه را دارند بعضی هایشان خیلی اسم و رسم دار میشوند مردم از جاهای خیلی دور به ملاقاتشان میروند برای بخت گشایی شوهر پیدا کردن جذب عشق پولدار شدن رونق کسب و کار و تقریبا هر مسئله ای مردم آنها را تکیه گاه امن خود میدانند .توی نبریز یک محله هست که از قدیم مرکز آن جور مسائل بوده و دعا نویسهای خیلی زیاد و سرشناسی داشته اسمش قله است مادرم میگوید زن داییم با همان کارها خودش را توی دل داییم جا کرد یعنی همه هفت خواهرش و مادر اش ومادر بزرگش و مادر مادر بزرگش که هنوز زنده است .آنها شش نسل میشوند محیا دختر نسیم دختر زکیه دختر حکیمه دختر اکرم دختر نبات .همه شان زنده و سرحال هستند .مادرم میگوید مادر بزرگم یکبار عقلش را از دست داده بود و با همان دعاها سریع درست شد .من هرگز رابطه این مسائل را پیدا نمیکنم توضیح منطقی ندارد باید بهش اعتقاد داشته باشی من خودم با آن مهره مارها یک بار به مقصدم رسیدم دختری را جذب کردم که خیلی خوب و باورنکردنی بود دوستم میگفت دعاهایی که مینویسند هر کدامش جنی را جذب میکند که با آن کلمه به جان کاغذ مینشیند و ماموریتش را میداند بعد که آنرا میسوزانند یا پاره میکنند یا داخل آب می اندازند آن جن که هرگز کسی نمیبیندش به کسی که مد نظر است نزدیک میشود و کارش را انجام میدهد مثلا زبانش را میبندد مهرش را میجنباند مشتاق به کار میکند از کسی متنفرش میکند .از لحاظ علمی فکر میکنم فروید یا یونگ این مسائل را به ضمیر ناخود آگاه و تلقین و چیزهایی از این دست مربوط بدانند ولی چیزی که من بهش فکر میکردم نوعی عرفان خودیافته بود که با تفکر و تعمق به ریشه اتفاقات پی ببری ومن بصورت ناخواسته به آن مرحله رسیده بودم چیزی که به آن چشم سوم یا غده پینه آل گفته میشود البته نمیدانم چقدر علمی است ولی خوب بعضی وقتها هم میشود گفت گور بابای علم و گفته هایش و آدم میتواند به حس هایش هم اعتماد کند من حس میکردم میشود با تمرکز و تعمق به مراحلی از رشد معنوی رسید که لذات ناشناخته ای را درک کرد و آن لذات خیلی بالاتر از مسائل شناخته شده و مرسوم هستند مثلا برای من چندین بار تجربه نزدیک به مرگ اتفاق افتاد که بسیار هیجان انگیز و خارق العاده بود و گاهی در عالم خواب و بیداری چیزهایی میشنیدم که خیلی برایم لذت بخش بود در دریای فکرهای عمیق فرو میرفتم و ریشه و دلیل اتفاقات را میفهمیدم.واقعیتش همین است که انسان موجودی بینهایت پیچیده است و از پیچیدگی گریزی نیست دروغ میگویند که زیبایی در سادگی است اگر همه چیز ساده و عادی و با تنبلی و بی قیدی پیش میرفت الان باید مثل نیاکانمان در غارها زندگی میکردیم و بخاطر یک دندان درد یا آپاندیس میمردیم باید زندگی پیچیده و سخت میشد باید جنگها و قحطی ها و شدائد وجود میداشتند که امروز ماهواره و هواپیما و مریخ نورد و جراحی پیشرفته مغز و همه چیزهای شگفت انگیزی که داریم را داشته باشیم بیایید یکبار به جای نغ زدن از سختی های زندگی و ترافیک و بی وفایی انسانها و مرگ عواطف و گرانی و مزخرفات تکراری موهبتهایمان را ببینیم فکر میکنید ثروتمند ترین آدم دو قرن پیش دنیا حاضر بود برای همین موبایلی که دست همه مان است چند کیلو طلا نقدا بپردازد یا اگر دندانش درد میگرفت چقدر طلا برای همین داروی بی حسی که مثل آبخوردن همه جا پیدا میشود و آن زمان نبود میداد؟ یا برای همین تلوزیون که در خانه همه مان هست برای کولر گازی هایی که در چند ثانیه جهنم سوزان تابستانی را بهشت میکنند و در خانه فقیرتربنهایمان هم هست. این مثالها زیاد هستند ولی ننیدانم چطور ذهن و قلم پراکنده ام مرا از آن مسائل جادوگری و دعا نویسی به اینجا کشاند خودم هم از اینهمه پراکندگی و بیربط بافی ها خسته شده ام در ناخود آگاه گل آلود و تاریک ذهن من چیزی گم شده که هر بار برای بیرون کشیدنش تلاش میکنم تیرم به سنگ میخورد و دست از پا درازتر برمیگردم