Mandana
Mandana
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

رنگ روغن

می خواهم نقاشی کنم ولی رنگ من روغنیست و قلموی من قلموی آبرنگ ... قلمو نمی تواند بار سنگین رنگ روغن را به دوش کشد و بر روی برگه آنرا نگار کند ...آخر برگه من نیز برای آبرنگ است نه رنگ روغن ...رنگ روغن که به آن می خورد هم قلمو مقدار خیلی کمی رنگ را می‌پذیرد...هم برگه خراب می شود ....من مانده ام با یک برگه خراب و قلمو بی جان و ...رنگ روغن ...میخوام نقاشی کنم ولی ...الان دیگر چگونه ؟

من فقط یک برگه داشتم که آن نیز ...پژمرده شد و قلمویم بی‌جان....ولی رنگ روغن هنوز زنده است ...نفس هایی دارد ...و مهم تر از آن من نیز نفس می کشم ...و می خوام نقاشی کنم ...پس از انگشتانم به جای قلمو و از پرده اتاقم به جای برگه استفاده میکنم ...می‌دانم نمی توانم پرده نویی بخرم ولی میتوانم برای چند لحظه ای از زیبایی رنگ روغن لذت ببرم و آزاد باشم چون که هم پرده بزرگ تر از برگه و تعداد انگشتانم برابر با ده تا قلموست و رنگ روغن خود را خوب نشان می‌دهد....ولی تا همه چیز درست شد مانع دیگری ظاهر شد ..من نمی‌دانم چه نقاشی کنم ...شاید پروانه شاید طبیعت ...شاید خانه ولی من سه رنگ بیشتر ندارم آبی سفید قرمز ....چه کنم... برای پروانه باید مشکی داشته باشم چون دوست دارم در کناره های بالش مشکی باشد برای طبیعت سبز می خواهم برای خانه زرد.. تا جای گلدان ها زرد باشد...چه نقاشی کنم ؟!

ولی می‌توانم آسمان را در هنگام پیشواز از آمدن غروب بکشم ...آسمان را آبی می کنم و در افق دور آبی را با مقداری سفید در هم آمیخته و در وسط آسمان کمی قرمز و قرمز را با سفید می‌آمیزم.. صورتی کم رنگ می‌شود، آن را نقاشی می کنم ولی خورشید به زرد احتیاج دارد ....به جای خورشید کبوتر می کشم ...پر احساس تر میشود

...و نقاشی من تمام شد ...درست است که دستانم حسابی کثیف شده و روی لباسم رد رنگ های نقاشی مانده اما ... اما من نقاشی کردم ...و الان پرده کهنه من زیبا شده ...انگشتانم رنگ جدیدی به خود دیده و مهمتر از همه، من لذت بردم ...همین کافیست که توانستم نقاشی کنم شاید ....همین کافیست ...شاید، ولی من نقاشی کردم ...و بهتر است بگویم چند دقیقه ای ...زندگی کردم ...



نقاشیفلسفهزندگیرنگتنهایی
دلنوشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید