ساری?
ساری?
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستان ترسناک کوتاه?



روزی روزگاری،دختری به اسم میلا زندگی میکرد

میلا دوستی به اسم نارو داشت

یه روز،میلا و نارو تصمیم به انجام کاری کردند،اونا به قبرستونی که نزدیک خونشون بود رفتند و احظار روح انجام دادند

هیچ اتفاقی نیفتاد.از خیرش گذشتند و به خانه برگشتند. روز بعد، او به خانه نارو دعوت داشت.نارو به نظر عادی نمیرسید. شب که شد. نارو و خواهرش نیلو به پایین رفتند و خوابیدند. نزدیکای ساعت ۳ شب،صدای جیغی از طبقه پایین شنیده شد. میلا به طبقه پایین دوید . ولی دیر رسیده بود. حارو فرار کرده بود و روی نامه ای نوشته بود:مرسی که من رو به بدنی برگردوندی.

و در کنار نامه، جنازه خواهر نارو نیلو بود

پایان



داستانترسناککوتاهکپینکن
دلم گرفته?خسته شودم?خالیه مشتم?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید