ویرگول
ورودثبت نام
هستیا
هستیاخسته بود، ولی قول رسیدن داده بود... او با یک قلم آمد و با همان هم میرود :)) intj
هستیا
هستیا
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

شب قبل عید چه کردی ای شیخ؟

امروز قرار بود درس بخونم، ولی خب شب قبلش که میشه چهارشنبه سوری پدر بزرگ و مادربزرگم اومدن و من اون شب حال نداشتمم کلا بخونم...
نکته جالبش اینه که خودمو مثلا میزدم به اون راه که نه! من برای این موندم خونه که درس بخونم، اصلا هم بخاطر این نیست که خانوادم نمی‌زارن چهارشنبه سوری من از چهارچوب در خارج بشم.
مگر با خاله عزیزم که خودشم خودش اون شب پیچیده بود...
دلمم درد میکرد، فک کنم نزدیک pms‌ شده :(
شانسم همینه وسط عید، بعد وضعیت خراب وسط عید دیدنی!
عالیههه👌👌
حالا از بحث اصلی دور شدم...
من شب میخواستم فیلم ببینم، صحنه ای نداشت و گفتم تو تلویزیون راحت و بزرگ‌ ببینم، همه نشسته بودن تا من پلی کردم همه تصمیم به خواب گرفتن😬
ولی اشکالی نداشت کسی نمی‌خواست تو پذیرایی بخوابه که!
دو تا اتاق خالی بود، اتاق خودمم میدادم اگه میخواستن:)
اگرم تو پذیرایی میخواستن بخوابن تو قسمت بالایی خونه خب دیگه...
ولی دیدی چی شد ؟
بابا بزرگم تشکشو گذاشت دقیقاااا بغل تلویزیون!
این چیزی که میگم استعاره نیست، دقیقا زیر تلویزیون خوابید😑
پدر من نمیگی بی افته روت ؟!
ولی منم روم نشد دیگه ادامه بدم...
خلاصه دیدم راحتی به ما نیومده، گوشی رو روشن کردم بقیشو ببینم دیدم ساعت ۱۲ شب خاله جان اومد :/
خواهر من ساعت ۱۲ ملتو ترکوندی حالا اومدی مارو بترکونی؟
مزایای خاله مجرد همینه! هر ساعتی از ۲۴ ساعت میاد 🥴
حالا میشه معایب هم باشه...
اومد تازه چایی ریخت بشینه، آنقدر حرف زد سرو صدا کرددد
که من دیگه خاموش کردم و گفتم به درک !
نمی‌بینم...
ساعت ۲ در نهایت تا امیدی رفتم خوابیدم.
و ساعت ده فردا مادر عزیز بالای سرم که :« پاشوووووووو!!!! می‌خوام برم لباس بخرممممم!»
من گفتم :« برا کییییی؟؟؟؟»
مامانم گفت :« برایییی توووووو!!!»
گفتم :« من لباسسسس دارممممم»
و گفت :« تو .. خوردیییی!!!»😑
و من پاشدم آرام آرام آماده شدم که بریم، و بدون صبحانه تمام پاساژ هارا متر کردیم و داستان های طولانی و....
بلاخره خرید به اتمام رسید:)))
و ما ساعت ۱۲ شب برگشتیم خونه، لباسا رو پوشیدم و چایی خوردم و غیره و نت گردی.
تا الان ساعت ۱:۰۶ دقیقه!
مامانم داره جارو برقی می‌کشه، و دعای احیا روشنه.
میگم مادر من تو که نمی‌خونی چرا برق مصرف می‌کنی اون تلویزیون خاموش کن...
و میگه دارم گوش میدم😐
این قدرت ماورایی که صدای از زیر آب اومده مجری با صدای جارو رو باهم می‌شنوه واقعا...
دوتایی تازه پدر مادرم برخواستن که خونه تمیز کنن😶
الان شب عید؟؟؟
و هفت سین مرتب میکنن و غیره...
عه شد ۱:۰۸ دقیقه 😁
راه میرن همینجوری و من دراز کشیدم، دریچه ندارم تو اتاقم که آه بکشه ولی درو دارم بهش نگاه کنم که 🙃
تصمیم گرفته بودم با پول عیدی هام ویالونمو عوض کنم ولی خب بررسی کردم دیدم یه ۳,۴ تومن بیشتر نمیشه و نمیتونم هیچ غلطی باهاش بکنم 😂
پس میدمش به مامانم، من که نیاز ندارم.
خرید سازو میذارم واسه تولدم 😌
اون موقع زیادی هم میارم تازه!
بعد چه اسراری خودت بخری؟ فقط بگو برات بخرن دیگه 😶
ولی کرم‌ دارم دیگه، حس میکنم دارم زیادی بار میشم رو دوششون.
من همینطور بیکار و با دل درد، البته کم و دراز کشیده اصلا احساس نمی‌کنم.
روی تختم...
خسته....
جزوه ها تلنبار شده بدددد
جزوه های زیست و فیزیک و شیمی ریخته، ریاضی ها تو کمد دارن خفه میشن، و کتاب دین و زندگی داره می ره تو تخم چشممم
و می‌خوام برم جرش بدمممم😤

صدای مجری خیلی مثل معتاداس خدایی، روده وا کنه 😂
ولی کنچانا کنچانا ( اینو فقط بعضیا میفهمن ها) 😂
وقتتون رو نگیرم، بازم عیدتون مبارک، سال ۱۴۰۴ کلی مبارکتون 💜💜💜💜💜✨✨✨💞💞💞💞💞

جزوات زیست
جزوات زیست

ونمی‌خوام

میزو نشون ندم که، سکته نکنیم 😂😂




















شب
۲۳
۱۲
هستیا
هستیا
خسته بود، ولی قول رسیدن داده بود... او با یک قلم آمد و با همان هم میرود :)) intj
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید