سید خانوم
سید خانوم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

برگرد و پس بده تنهایی مرا


کیفم را بغل زدم و چادرم را سر کردم و به سمت میدان شهدا راه افتادم. فاطمه و زهرا هم قرار است به من ملحق شوند. قدم‌زنان به سمت میدان می‌روم که تلفن همراهم زنگ می‌خورد، با دستان لرزان دکمه‌ی سبز را می‌زنم، تا صدای آن ور خط را بشنوم. "الو بله؟" صدای محمدرضا دامادم از آن طرف خط می‌آید. "مادر جان کجایی؟" " شما دیرکردید من دارم خودم به تشییع جنازه شهدا می‌روم"

گوشی را قطع می‌کنم و گام‌های بلندتری بردامی‌دارم تا زودتر به مراسم برسم. دلم آرام‌وقرار ندارد. انگار مرتضی دارد از سفر برمی‌گردد و می‌خواهم به پیشوازش بروم. هم خوشحال هستم و هم ناراحت. نمی‌دانم آیا یکی از این شهدای گمنام پسر من است یا نه. اما باید بروم تا بی‌کسی آن‌ها را کمتر کنم. باید بروم تا مثل مادرشان برایشان عزاداری کنم. شاید مادر دیگری هم مثل من، برای تشییع پیکر فرزندم رفته باشد.

به سالن می‌رسم. من هم مثل بقیه‌ی خانم‌ها به سمت تابوت شهدای گمنام می‌روم. بوی اسپند و گلاب همه‌جا پیچیده است. نزدیک تابوت می‌شوم. بوی گل‌های پرپری که روی تابوت ریخته شده مرا یاد روز آخری می‌اندازد که پسرم را، راهی جبهه کردم و توی کاسه‌ی آب، گل رزقرمزی پرپر کردم و پشت سرش ریختم.

دستم را به سمت تابوت دراز می‌کنم و قلبم آرام می‌شود. با فرزند شهیدم که سال‌هاست مفقودالاثر است درددل می‌کنم. نمی‌دانم این شهیدی که توی این تابوت است چند سالش است و کجا شهید شده، اما از او می‌خواهم که سلام مرا به پسرم برساند و بگوید که سال‌هاست چشم انتظارمش تا برگردد.

سرم را روی تابوت می‌گذارم و بوی گل‌ها را استشمام می‌کنم. انگار مرتضی را در آغوش کشیده‌ام. صدای گریه‌ی آشنایی می‌آید. سرم را بلند می‌کنم تا ببینم صدای هق‌هق گریه از کدام طرف است. زهرا را می‌بینم که خودش را روی تابوت انداخته و می‌گوید:" مرتضی کجایی خواهر که مادر در داغ نبودنت گیسوانش سپید شده و پدرت فراموشی گرفته است" بغضم دوباره می‌ترکد و یاد پدرش میفتم که تک‌وتنها توی خانه مانده تا پسرش برگردد. او همه را از یاد برده و فقط مرتضی را به خاطر دارد.
هرروز توی خانه می‌نشیند و به ساعت خیره می‌شود تا مرتضی از جبهه برگردد و به استقبالش برود. مرتضی پدرت دیگر طاقت چشم‌انتظاری ندارد. به‌خاطر دل پدرت برگرد عزیزدل مادر.

مادرتابوت بویسمت تابوتسمت میدانشهدای گمنام
مادر دو طفل که دوست داره بنویسه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید