ویرگول
ورودثبت نام
میراحمدی
میراحمدی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

تبسم شیرین

دست کوچکش را حلقه می‌کند دور گردنم، سرم را فرو می‌کنم دور گودی گردنش، بوی جان می‌دهد. از همان بچگی یک طور دیگری دوستش داشتم. این را بعد از به دنیا آمدن پسرم فهمیدم. وقتی برای بار اول درآغوش گرفتمش، اشک‌هایم بند نمی‌آمد. کوچک و فسقلی بود. دوچشم‌هایش از همان اول برایم دلبری می‌کرد.

وقتی دوروزش بود، برای اولین‌بار سکسه کرد، با ذوق و شوق ساعت 5صبح گوشی‌ام را برداشتم و از صورت پف‌پفی‌اش که با هرسکسکه تکان می‌خورد فیلم گرفتم.

من هر به هرکجای زندگی‌ام نگاه می‌کنم، وجود دخترم پررنگ‌ترین قسمتش بوده است. اصلا به خاطر یک لبخندش زندگی و به‌خاطرش همه‌کاری می‌کنم.

خدارا شکر از اینکه یک دختر دارم. باوجودش من آدم صبورتری هستم.

امیدوارم وقتی بزرگ‌تر شد این نوشته‌ام را بخواند و بداند که مادرش هرثانیه بیشتر از قبل دوستش دارد...

زینبم برای یک لحظه لبخندت زمین را به آسمان، آسمان را به زمین می‌آورم، تو فقط بخند که من با هر تبسمت جان تازه‌ای می‌گیرم...


2خط اول برگرفته از رمان احتمالا گمشده‌ام...روز دهم چالش نوشتن با این موضوع بود که رمانی رو که دوست داریم انتخاب کنیم و با اون شروع کنیم و بعد شخصیت و زمان رو بنا به خواست خودمون تغییر بدیم.



آسمانزمینمادر دختری
متاهل و متعهد. @Miss_Cappuccino avareyehossein.kowsarblog.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید