سید خانوم
سید خانوم
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

مگه میتونی درس بخونی؟


از خستگی وسط‌ کتاب‌ها روی زمین خوابم‌برده بود. امتحانات حوزه نزدیک است و من هنوز نصف بیشتری از کتاب را مطالعه نکردم اما از دیشب احساس می‌کنم قدرت یادگیری‌ام کمی بیشتر شده است. نمی‌دانم اثر دعای قبل مطالعه است ‌یا تاثیر جوابی که دیروز توی اتوبوس به دوستم دادم.

پسرم را بغل کرده بودم و با کیفی که پراز کتاب درسی بود داشتم از پله‌ی اتوبوس بالا می‌رفتم که دوست دوران دبیرستانم سر رسید.

اصرار داشت کمکم کند اما من به این کیف گرفتن و بچه بغل کردن عادت داشتم.

با خوش و بش روی اولین صندلی اتوبوس نشستیم و او با تعجب مرا سین‌جیم کرد. نمی‌دانم چرا از اینکه با وجود یک بچه درس می‌خواندم انقدر برایش عجیب و غریب به‌نظر می‌رسید. بدون آنکه سوال پیچش کنم خودش هم از دومین مدرک دانشگاهی‌اش حرف زد و هنوز تصمیم نگرفته بود بچه‌دار شود.

می‌گفت حوصله‌ی درس خواندن با بچه را ندارد و بچه مانع ادامه تحصیلش می‌شود. من با اخلاق او آشنا بودم اما فکرش را نمی‌کردم که این تصمیم را گرفته باشد. بین حرف‌هایش از کنایه‌های اطرافیان هم می‌گفت. به نظرم به خاطر حرف مردم بچه نیاورده بود.

او را می‌شناختم و احساسم می‌گفت که توانایی تحصیل با دو بچه را دارد چون قبلا توانایی‌هایش را دیده بودم. سخت‌کوش و زبر و زرنگ بود.

موقع پیاده شدن از اتوبوس پرسید:" واقعا با بچه درس خوندن سخته؟" لبخندی زدم و با نیرویی که از درونم قوت گرفته بود گفتم:" هرکاری سختی خودشو داره این ما هستیم که باید شرایط رو طوری بچینیم که به زندگی برسیم، هروقت خسته می‌شم به حضرت معصومه متوسل میشم"

حدقه چشمانش برق زد. انگار منتظر یک جمله‌ بود که هدفش را مشخص کند.

تا یک صفحه اصول خواندم پسرم هم بیدار شد. از دیروز احساس خوبی دارم، انگار حضرت معصومه نگاهم کرده و از جوابی که به دوستم دادم خوشحال شده است. از اینکه به حوزه آمدم و زیر سایه حضرت معصومه درس می‌خوانم با وجود همه‌ی سختی‌ها خوشحالم.


پ ن: مرور خاطرات جوانی?

کتاب درسیدرسبچهطلبهزندگی طلبگی
مادر دو طفل که دوست داره بنویسه...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید