"دیروز در حال مکیدن یک لیمو بیدار شدم"، از معروفترین عبارت های خوانده شد توسط گروه آلترنیتیو راک (Alternative Rock) بریتانیایی، 'ریدیوهد' (Radiohead) است. این جمله، بخشی از ترانه 'همه چیز سر جای درستش است' (Everything In Its Right Place) از آلبوم 'کید ای' (Kid A) است، و بار ها در ترانه تکرار میشود. جمله عجیبی است. پوچ، ابزورد، به ظاهر بیمعنا و شاید مسخره است. و به نظر بسیاری از طرفداران گروه، این دقیقا چیزی است که تام یورک (Thom Yorke) خواننده و ترانهسرای این گروه، قصد القای آن را داشته. دنیایی پر از عجایب، پوچی، ابزوردیته، بیمعنایی و رویدادهای مسخره. شاید آشنا به نظر بیاید، که یکی از دلایلش میتواند شباهت بسیارش به جملات آغازین داستان کوتاه 'مسخ' (the Metamorphosis) اثر فرانتس کافکا باشد:
برای این موقعیت هیچ توضیحی وجود ندارد. گرگور بینوا، کوچکترین ایدهای از علل رخ دادن چنین چیزی ندارد. نمیداند چه کار باید کرد تا وضعیت را به حالت عادی باز گرداند. گرچه حتی در این وضعیت وحشتناک، بیشتر بر روی مسئولیت های اداری خود، و فراهم کردن پول و نانآوری برای خانواده متمرکز است.
میپرسد:
پرسشی عاجزانه، در جستجوی یافتن توضیح و توجیهی برای این موقعیت. وضعیتی مشابه در دیگر آثار کافکا مشاهده میشود. مثالی بارز، 'در سرزمین محکومان' ( In the Penal Colony) است. محکوم به اعدام، با روشی به غایت وحشیانه اعدام میگردد، بیآنکه بداند چرا، بی آنکه حق دفاع کردن از خود در دادگاه را داشته باشد، بی آنکه حتی بداند محکوم شده است! تنها به دلیل اهانتی به مافوقش، که معلوم نیست کرده باشد. . تنها اضطراب و ابهام است که برایش مانده، و هر کدام از این دو، آن دیگری را بیشتر میکند. تنها در لحظه آخر درد کشیدن و پیش از مرگش، پیام حک شده بر کمرش را حس میکند و ابهام از بین میرود، اما حالا دیر شده است (Jigsaw Falling Into Place). چنین ویژگیای در آثار کافکا آنقدر تکرار شده، که به آثاری با این ویژگیها 'کافکایی' (Kafkaesque) میگویند. هدف انتقاد کافکا عموما بروکراسی در جوامع مدرن، یا -سادهتر- کاغذبازیهای بیدلیل، پوچ، اضافی و بیمعنا است. مضامین مشابه در آثار 'ریدیوهد'و به خصوص این آهنگ، بسیار دیده میشود. اما از عنوان آهنگ پیداست که قهرمان داستان، اینجا برعکس محکوم به اعدام و برعکس گرگور، حس میکند همه چیز سر جای درستش است.
این میتواند نشان از پذیرش پوچی و ابزوردیته وجود بشری باشد. معنا ساختن از بیمعنایی، کاری که آلبر کامو، فیلسوف ابزوردیست فرانسوی قرن بیستم، در فلسفه نو آورانهاش انجام داد.
جمله مشهور آلبر کامو در باب سیزیف یا سیسیفوس، اسطوره یونانی، که خدایان را عصبانی کرد و محکوم به بالا بردن سنگی از تپه شد، ولی هر بار که سنگ را بالا میبرد سنگ دوباره به پایین قل میخورد. پوچی چنین عملی، سبب معنادار شدن زندگی سیزیف گردید.
رنجآور بودن دنیای مدرن، جامعههای مدرن و حکومتهای مدرن -همانطور که گفته شد- به شدت موضوع خلق اثر هنری 'ریدیوهد' بوده است. تور های زیاد و خستگی ناشی از آنها، و عدم میل باطنی تام یورک به انجام فعالیت هایی که مجبور به انجامشان بود، سبب نوشتن آهنگ 'چگونه کاملا ناپدید شویم' (How to Dissappear Completely) شد. او صحبت از مکانیزم دفاعی انکار میکند. تمایلی قوی به ناپدید شدن دارد. میخواهد اینجا نباشد و این اتفاق ها نیفتد.
"حتی با اینکه تلاش میکنم
نمیتونم."
عبارتی دیگر از این گروه، آهنگ 'نمیتونم' (I Can't).
پ.ن. حقیقتا جالبه که از ریدیوهد میشه انقدر فلسفه درآورد و تحلیل و تفسیر کرد، از اون طرف امثال بهنام بانی و محسن ابراهیمزاده و... رو هم داریم :)) ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا ؛)
پ.ن. ۲. توصیه میکنم حتما به ریدیوهد گوش بدید و کافکا بخونید. به نظرم از بسیاری جهات شبیه به همان. و هر دو افسردهکننده =)