رهروی در سرزمین تاریکی
رهروی در سرزمین تاریکی
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

سایه و تعهد اجتماعی

به قلم جویا معروفی، شاعر، نویسنده و محقق

اگر #هوشنگ_ابتهاج هنوز در جهانِ ما بود، اینک نود و هفت سالگی او را تبریک می‌گفتیم. هرچند که روزگارِ ما چندان حالی برای تبریک نگذاشته است. به قول خودِ #سایه :

به هر چه می‌نگرم با دریغ و بدرود است
شد آن زمان که جهان جمله مژده بود و درود

اگر استادِ ما، سایه، در روزگارِ پس از #مهسا_امینی زنده می‌بود، تردیدی ندارم که تعهد اجتماعی‌‌اش را _که جزء جدایی‌ناپذیر شعرش بود _ با سرودن اشعار اجتماعی/ انتقادی نشان می‌داد، چرا که سابقهٔ هفتاد سال شاعری او _ از کودتای علیه دولت ملی دکتر #محمد_مصدق در سال سی و دو تا حوادث سال‌های اخیر _ معرف تعهد اجتماعی او است.

در مراسم بزرگداشت سایه که چند سال پیش در بنیاد موقوفات افشار برگزار شد، غلامعلی حداد عادل در ستایش سایه، شعرهای او را در نقد استبداد پهلوی دوم خواند و او را ستود. در انتهای مراسم، سایه در جملاتی کوتاه گفت ای کاش آقای حداد عادل شعرهای دههٔ شصتِ مرا نیز می‌خواند! می‌دانیم که سایه در این دهه یک سال زندانی بود و نمونه‌های درجهٔ اولی از شعرهای اجتماعی معاصر را سایه در آن دوره سرود، مانند:

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقَدَر فاصلهٔ دست و زبان است

یا

چو فرزندت مرا خوانَد شهیدِ راهِ آزادی
چه خواهی گفتنش فردا؟ که زندانبانِ من بودی

یا

زمانه کیفرِ بیداد سخت خواهد داد
سزای رستمِ بد روز مرگِ سهراب است

همچنین شعر معروف #ارغوان سایه یکی از معروف‌ترین نمونه‌های شعر حبسیه در تاریخ معاصر ماست که کم‌احتمال نیست در آینده در میان حبسیه‌های معروف شعر فارسی مانند حبسیه‌های #مسعود_سعد_سلمان ، #ناصر_خسرو و #ملک_الشعرای_بهار جا خوش کند. آنجا که در توصیف زندانش گفته بود:

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن‌چه می‌بینم دیوار است
آه این سختِ سیاه آن‌چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گردانَد
ره چنان بسته که پروازِ نگه
در همین یک‌قدمی می‌مانَد

سایه در حوادث اجتماعی سالیان دیگر ایران نیز ساکت نبود و تعهد اجتماعی‌اش را در قالب هنرش ریخت. در سال هشتاد و هشت و حوادث بعد از جنبش سبز و آن همه امیدِ بهار که به ناامیدیِ زمستان انجامید، این شعرِ نیمایی را گفت:

آمد بهار و از میانِ ما گذشت و رفت
گفتند خالی بود دستش؟ نه
وقتی که می‌آمد پرستوهای هم پرواز دیدندش
در دست‌هایش خوشه‌های نورسِ امید
در کوله‌بارش بذرِ شادی‌های گم‌گشته
با خنده و آواز می‌آمد
آن سروهای گوش‌اِستاده شنیدندش
آمد بهار و از میانِ ما گذشت و رفت
گل داشت ... چیدندش!

یا پس از سرکوب اعتراضات دی‌ماه سال نود و شش، شعر فرزند ایران را سرود:

‏اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من
دارنده‌ٔ این نام را هرگز ندیدند و نمی‌دانند
 ...

بر گردِ گورِ تازه جمعی سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی‌پرسد:
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است؟
می‌دانند
او فرزندِ ایران است

سایه هیچگاه معتقد به شعر برای شعر نبود، بلکه شعر را در خدمت آرمان و اجتماع می‌دید. می‌شود گروهی با آرمان‌های سایه همداستان نباشند، اما او در پشتِ همهٔ آن آرمان‌ها که امروز بر او غبارِ سیاست نشسته است، دل در گروِ انسانیت بسته بود و او شاعر متعهدِ به انسانیت و اجتماعِ انسانی بود و شعرش ترنمِ همهٔ رنج‌ها و دردهای انسانی بود؛ دردِ استبداد و امید به آزادی. سال‌ها پیش با همین "امیدواریِ دور" گفته بود:

به شعرِ سایه در "آن" بزمگاهِ آزادی
طرب کنید که پُر نوش باد جامِ شما

و حالا اگر از منِ شاعر بپرسید، با همان خیالات شاعرانه می‌گویم که سایه در آن جهان هم دردِ استبداد دارد و امیدِ آزادی. روانش شاد باد.

سایههوشنگ ابتهاجادبیات
می‌بینم آفتاب تو را در برابرم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید