
وقتی میگوییم واقعیت چیزی نیست جز توافق جمعی، در حقیقت به یکی از بنیادیترین پرسشهای فلسفه و روانشناسی اشاره میکنیم: آیا واقعیت مستقل از ذهن ما وجود دارد یا ساختهی ذهنهای ماست؟
بخش بزرگی از واقعیت مستقل از انسان وجود دارد. کوه، دریا، خورشید و قوانین فیزیک، حتی اگر هیچ انسانی نباشد، همچنان وجود دارند. اینها واقعیتهای عینیاند که به توافق ما نیازی ندارند و همین نکته نشان میدهد تقلیل کل واقعیت به توافق جمعی میتواند گمراه کننده باشد.
در مقابل، بسیاری از چیزهایی که زندگی ما را شکل میدهند، سا ختهی توافق جمعیا ند. پول، مرزها، قوانین و ارزشها تنها تا زمانی معنا دارند که انسانها آنها را بپذیرند. اگر روزی همه مردم باور کنند پول بیارزش است اقتصاد جهانی فرو میریزد. پس این بخش از واقعیت، وابسته به ذهن و قرارداد اجتماعی است.
از سوی دیگر، روانشناسی ادراک نشان میدهد که ذهن ما هرگز واقعیت را بهطور مستقیم و خام دریافت نمیکند. مغز اطلاعات را انتخاب، تفسیر و بازسازی میکند. بنابراین حتی واقعیتهای عینی نیز از دریچه ذهن ما عبور کرده و رنگی از ادراک انسانی به خود میگیرند. این یعنی واقعیت همیشه ترکیبی است از جهان بیرونی و ذهن درونی.
در جمعبندی میتوان گفت واقعیت دو لایه دارد: لایهای عینی و مستقل از انسان، و لایهای قراردادی که وابسته به توافق جمعی است. قدرت این نگاه در آن است که ما را وادار میکند بفهمیم چقدر از زندگیمان ساختهی قراردادها ست.
این آگاهی نهتنها جالب، بلکه کاربردی است، زیرا اگر واقعیت اجتماعی ساخته میشود میتوان آن را بازسازی کرد، ارزشهای تازه تعریف نمود، قراردادهای محدودکننده را شکست و جهانی متفاوت
ساخت.