ریحانه ک
ریحانه ک
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

پیدام کن!

دیروز چشمم خورد به این شعر گروس عبدالملکیان:

زیر سنگ هم شده پیدام کن!
دارم کم کم این فیلمو باور می کنم
و این سیاهی لشکرا که
عجیب خوب بازی می کنند.
در خیابان ها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض می کنند و
همین که سر برگردانم
صحنه ی بعدی را آماده کردند

از لابلای فصل های نمایش
بیرونم بکش
برفی بر پیراهنم نشاندند
که آب نمی شود
از کلماتی مثل خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفیِ درون
که هی اسکلت صدایش می کنند
عمق زمستان است در من.
اصلا
از عمق تاریک صحنه پیدام کن!

از پروژکتورهای روز و شب
از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!
دریا را تا می کنم
می گذارم زیر سرم
زل می زنم
به مقوای سیاه چسبیده به آسمون

از توی کمد هم شده پیدام کن!
می ترسم چاقویی در قلبم فرو کنند
یا گلوله ای در سرم شلیک
و بعد بگویند:
” خُب!تموم شد
نقشت این بود”
!!

بعد خوندنش رفتم تو فکر..زندگی چقدر میتونه مثل یه فیلم باشه.قراره آخر فیلمنامه ی زندگی ما چه اتفاقی بیفته؟هیچکس نمیدونه..همه ی ما بازیگریم..

دلم میخواد هر بار یه رمان راجع به خودم بنویسم..با نقشای مختلف..هر دفعه یه نقش تازه..با لوکیشن جدید..با اتفاقای جدید...تا آخرش داستان و پایان دوست داشتنی خودمو پیدا کنم.هر چند.این یک رویاست،میخوام تخیل کنم،حتی اگه واقعی نشه.

نمیدونم..دلم میخواد کتاب بنویسم ولی خیلی بهونه برای شروع نکردن و ادامه ندادن دارم..بازم این اعتماد به نفس پایین مسخره،فقط میدونم دلم میخواد کارای جدید و با حال بکنم..همیشه حس ناکافی بودن دارم

دوست داشتنیمرگفیلمداستانتخیل
رویا💙
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید