امروز خبر مرگ یک دوست ویرگولی و یک روزنامه نگار و فعال مدنی رو شنیدم.مرگ،آینده ی قاطع همه ی ماست اما چیزی که آزارم داد این بود که مهدی افشارزاده ۳۷سال داشت و به گفته ی دوست نزدیکش مرگش خودخواسته بوده!یک مرگ غریبانه در ترکیه!
اگر یک سر به صفحه ی ایشان توی همین ویرگول بزنید متوجه سطح بلند و متعالی دغدغه های ایشان به عنوان یک شهروند و از همه مهم تر فعال مدنی خواهید شد.جوانی که زندگی اش را صرف نوشتن برای آگاهی سازی و بیان معضلات اجتماعی می کند باید به چه مرحله ای از دغدغه مندی برسد که مرگ را زودتر از موعد مقرر انتخاب کند و قید همه چیز را بزند؟
وقتی آخرین توییت ایشان را دیدم و حتی آخرین پست ایشان را در ویرگول بعد از شش ماه دوباره خواندم از خودم متنفر شدم.از خودمان!!!
چرا باید دغدغه ی یک فعال اجتماعی فقط دو عدد لایک داشته باشد؟چرا باید طرز تهیه ی موهیتو و هزار چرند دیگر که بستری دیگر برای بیان میطلبد منتخب بشود و لایک بخورد اما قلم ایشان همین قدر غریب و دور از چشم باقی بماند؟فعال اجتماعی دغدغه مندی که در میان افرادی شبیه خود که سودای قلم و نوشتن دارند همین قدر غریبه است دیگر چه انتظاری از دیگران باید داشت؟
اصلا چرا باید یک فعال مدنی قصد ترک وطن کند و اینگونه با زندگی گلاویز شود؟
چراهایی که پاسخشان را هم خودمان میدانیم و هم خودش میدانست اما به قول خودش: