شعر میخواندی برایم!
کلمات می پیچیدند به هم...تاب میخوردند!
می و معشوق...باده و ارغوان!
هماغوشی واژه ها را دیدم وقتی تو برایم شعر میخواندی!
تو لورکا دوست داشتی و من نزار قبانی!تو ساز غرب میزدی و من ساز شرق!
تو حافظ میخواندی و قسم چشمهای شاخه نبات میخوردی تا فالت نیک باشد و من دلم میرفت برای گلایه های عاشقانه ی سعدی!
از تو چه پنهان دوست داشتم آیدا باشم و خدای کوچک تو و تو بامداد عاشق من!
وااای نمیدانی که چقدر حسادت میکردم به بلقیس وقتی نزار قبانی میگفت :بلقیس زیباترین شاه بانوی بابل بود...زیباترین نخل عراق وقتی راه می رفت!!!
در رویاهایم میشدم سیمین و هر هزار امیدم تو بودی!
تو که شعر میخواندی حتی وقتی از مرگ سهراب میخواندی و گرفتار شدن رستم در دام نابرادر و بغض میکردی من عاشقت میشدم!!!
از فروغ میخواندی و عین می بارید بر تن شین و می نشست بر دل قاف!
واژه ها مادر عاشقانه هایمان هستند!
شعرها تو را به آغوشم هدیه دادند!
آسیه محمودی