ویرگول
ورودثبت نام
محمدعلی ایرانمنش
محمدعلی ایرانمنشگاهی شعر و گاهی فلسفه گاهی غرق شده در واژگان و گاهی در سطحِ سطحِ زندگی
محمدعلی ایرانمنش
محمدعلی ایرانمنش
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

افسانه خودشناسی

(نقدی بر این مفهوم مبهم و پوچ)

(از هیوم تا هایدگر)

مقدمه

در دنیای امروز، مفهوم "خودشناسی" چنان ریشه دوانده که به‌راحتی به‌عنوان یک اصل بدیهی و حتی ضرورت روانی و اخلاقی پذیرفته شده است. از کلاس‌های موفقیت و کوچینگ گرفته تا برنامه‌های روان‌درمانی و مراقبه، همه در تلاش‌اند انسان را به «خود واقعی»اش برسانند. اما پرسش بنیادین این است: آیا مفهومی به نام "خودشناسی" اساساً معنا و اعتبار فلسفی دارد؟ آیا اصلاً می‌توان «خود» را شناخت؟ یا این نیز افسانه‌ای مدرن است که بیشتر ریشه در اسطوره و زبان دارد تا واقعیت؟

در این مقاله، با سه نگاه متفاوت ولی هم‌راستا، به این مفهوم می‌پردازیم:

۱. نگاه تجربه‌گرایانهٔ دیوید هیوم،

۲. تحلیل زبانی از منظر ویتگنشتاین متأخر،

۳. و تفسیر پدیدارشناسانه از دل سنت هوسرل و هایدگر.

---

۱. تجربه‌گرایی کلاسیک و انکار «خود»

هیوم، در سنت تجربه‌گرایی بریتانیایی، بنیان شناخت را تجربه حسی می‌دانست. او در کاوشی در خصوص فهم بشری تأکید می‌کند که ذهن چیزی جز دسته‌ای از ادراکات نیست. وقتی از خود صحبت می‌کنیم، در حقیقت به دنباله‌ای از احساسات، ادراکات و تأثرات اشاره می‌کنیم، نه به یک «خود» پایدار و مستقل. هیوم می‌نویسد:

> «هرگاه با دقت به درون خود نگاه می‌کنم، هیچ چیز جز جریان پیوسته‌ای از ادراکات نمی‌یابم.»

از این منظر، خودشناسی نه‌تنها غیرممکن، بلکه به لحاظ فلسفی بی‌معناست. آن‌چه «خود» نامیده می‌شود، صرفاً بازتابِ عادتی است در زبان و حافظه ما، نه یک جوهر واقعی یا ساختار شناخت‌پذیر.

---

۲. زبان، معنا و بازی‌های واژگانی

ویتگنشتاین در دورهٔ متأخر خود، به‌ویژه در پژوهش‌های فلسفی، نشان می‌دهد که بسیاری از مفاهیم ما از طریق «بازی‌های زبانی» شکل می‌گیرند. مفهوم «خودشناسی» نیز ممکن است نه بر مبنای ارجاع به واقعیتی بیرونی، بلکه صرفاً در دل یک بازی زبانی قابل فهم باشد.

وقتی می‌گوییم «من خودم را شناختم»، آیا این شناخت چیزی جز یادگیری یک واژه یا الگوی رفتاری در دل فرهنگ نیست؟ همان‌گونه که ویتگنشتاین می‌گوید:

> «معنای یک واژه، در کاربرد آن نهفته است.»

به‌بیان دیگر، خودشناسی مفهومی نیست که ما در بیرون یا درون بیابیم، بلکه در نحوهٔ گفتار، رفتار، آموزش و حتی توقعات اجتماعی شکل می‌گیرد. این یعنی خودشناسی ممکن است چیزی جز تکرار یک روایت فرهنگی نباشد.

---

۳. پدیدارشناسی: خود به‌مثابهٔ «دادهٔ زیسته»

پدیدارشناسی، با هوسرل آغاز شد و با هایدگر، مرلو-پونتی و دیگران ادامه یافت. این رویکرد به‌جای فرض گرفتن یک خودِ آماده و موجود، از تجربهٔ زیستهٔ انسان آغاز می‌کند.

در پدیدارشناسی، «خود» نه جوهر است، نه واقعیت نهایی، بلکه افقی است که در آن جهان بر ما گشوده می‌شود. هایدگر در هستی و زمان از دازاین سخن می‌گوید، یعنی موجودی که خودش را درگیر هستی می‌یابد، در مسیر، در پرتاب‌شدگی، و در بودن-در-جهان.

از این منظر، خودشناسی بیشتر به معنای فهم وضعیت هستی‌شناسانهٔ ماست، نه کشف یک هویت درونی یا ذات ثابت. شناخت خود، اگر معنایی داشته باشد، تنها در بستر زمان، تاریخ، زبان و بدن زیسته ممکن می‌شود؛ آن هم نه به‌صورت دستیابی به یک «ماهیت»، بلکه از خلال پرسش‌مندی مداوم نسبت به بودن‌مان.

---

نتیجه‌گیری: افسانه‌ای مدرن؟

با مرور سه رویکرد بالا، می‌توان دریافت که مفهوم «خودشناسی» اگر هم معنایی داشته باشد، دست‌کم آن معنای مطلق و روان‌شناختی‌اش که امروز تبلیغ می‌شود، نادرست و گمراه‌کننده است.

در نگاه هیوم، خود نوعی توهمِ ناشی از پیوستگی ادراکات است.

در تحلیل ویتگنشتاین، مفهومی زبانی و فرهنگی است.

و در پدیدارشناسی، افقی گشوده در هستی، نه امری قابل تملک.

بنابراین، افسانهٔ خودشناسی را باید با دقت و احتیاط نگریست؛ نه برای انکار کامل آن، بلکه برای بیرون آوردنش از دست گفتمان‌های سطحی، روان‌شناسی زرد، و وعده‌های خودیابی سریع.

---

پیشنهاد پایانی:

شاید به‌جای تلاش برای «یافتن خود»، بهتر باشد بیاموزیم چگونه فکر کنیم. تفکر نقادانه، تمرین در پرسش‌مندی است، نه رسیدن به یک پاسخ نهایی. شناخت خود، اگر ممکن باشد، از مسیر اندیشیدن می‌گذرد، نه از افسانه‌سازی.

خودشناسیتفکر نقادانهدیوید هیومفلسفهمنطق
۱
۰
محمدعلی ایرانمنش
محمدعلی ایرانمنش
گاهی شعر و گاهی فلسفه گاهی غرق شده در واژگان و گاهی در سطحِ سطحِ زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید