بیا تا برایت بگویم ، اینجا هوا بد است ، اینجا نان گران تر از جان من است. اینجا تنهایی در سکوت دامنت را گرفته و تو نمی دانی به کدامین راه می روی و فقط گم می شوی در اخبار هر روزه که فقرت را و غمت را افزون می کند . عقرب را روی قلیان گذاشته اند و شلنگ پر زهر را در میان دستت میگذارند. تو زهر را میکشی و نئشه در اخبار گم میشوی . آوار خوزستان ، سیل لرستان ، خشکی یزد و کرمان و بندرهای متروک که لنجی در آن پهلو نمی گیرد. دریاچه ها خشک میشوند و تو نئشه از عقرب صبح ها را به شب می رسانی . نگاه که میکنی موهایت سفید شده و فرزندانت قلیان عقرب را در سکوت به دست گرفته اند و تو خیره نگاه می کنی و سکوت.
انتظار مرگ را میکشی و فرزندانت نمی دانند که زهر در جانشان می نشیند و هر لحظه به سوی تو می آیند.
مرگ اینجا در قلیان هوا ، ذره ذره ریه هایت را درگیر میکند. اینجا نفس که فرو می رود ممد حیات نیست ،قصه درد است و غصه مرگ.
اینجا هوا ، هوای مرگ است.