ویرگول
ورودثبت نام
الیناتیموری
الیناتیموری
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

عاشقانه های امروزی?

هر دویشان وارد کافه شدند هودی مشکی شبیه به هم بر تن داشتند ازخنده بر روی لب‌هایشان معلوم بود از کنار همدیگر و بودن با همدیگر لذت می‌برند ،آن پسر صندلی را برای دختر عقب کشید تا دختر روی آن بنشیند واضح است که از آن پسرهای جنتلمن است و کارهایی که غم در دل دخترها آب می‌شود را بلد است نگاه دختر به آن پسر آنقدر زیبا و دلنشین بود که حتی من هم حسودیم شد بعد از گذشت مدتی صدای خنده‌هایشان کافه را پر کرده بود و چند دقیقه بعد از نوشیدن قهوه آن کافه را ترک کردند و سهم من از این ماجرا فقط تماشا کردن به آن دو بود درحالی که من هم می‌توانستم از این دلخوشی‌ها داشته باشم اگر خانواده‌ام سمی نبودند من هم می‌توانستم اگر خانواده سختگیری نداشتم من هم می‌توانستم اگر
اگر
اگر.....
من هم نیاز داشتم تا کسی بشود دلخوشی من تا بشود انگیزه برای ادامه زندگیم امابه قول یک نفر سهم ما از این دنیا فقط تماشای دگران بود و بس چه می‌شد اگر ما هم سهمی از این زندگی داشتیم ما هم واقعا زندگی می‌کردیم یک زندگی ایده آل یاحتی معمولی ولی بی‌ دغدغه.

عاشقانهپاییزهوای سردقهوهکافه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید