پیر گفت :
طلبت چیست بگو ؟
گفتم ای مرشد میخانه ی عشق
دو سه پیمانه مرا مهمان کن
احتیاجم همه مستی است ، دلم پر خون است
تو بیا بر دل یک عاشق زار
یک نفس ، احسان کن
پاسخم داد ، بهای طلبت بسیار است
در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب ،
که تو را مست کند تا دل شب
چه برایم داری ؟
کیسه ای زر دادم
پیر زرهای مرا برگرداند
گفت این مستی و شیدایی و عشق
به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد
سینه ات را بشکاف
و دلت را به بهای می میخانه بده
گر که عاشق شدی و مست شدن شیوه ی توست
بایدت دل بدهی
سینه را چاک زدم
و دل پُر تپش و پُر خون را
در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن ، بخشیدم
______________________
پ ن: فقط یه تاکید کنم روی این بیت "مستی و شیدایی و عشق، به زر اینجا ندهند ارچه هزاران باشد" :)