زهرا
زهرا
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

تو

برایت پیام تبریک سال نو فرستادم، تو خوندی و هیچ نگفتی

همه ی آرزویی که داشتم فقط این بود که تو هم من رو دوست داشته باشی ولی نداری. تو بی احساس ترین موجود این شهر نسبت به منی.

امروز به سختی از رختخواب جدا شدم و تموم مدت این غم بر روی سینه هام سنگینی میکرد که احتمالا به اندازه کافی زیبا، خوب و جذاب نیستم و تو به همین دلیل نمیتونی دوستم داشته باشی. حداقل میتونستی جواب کوفتی تبریک رو بنویسی. میتونستی نه خیلی زیاد ولی اونقدری کم دوستم داشته باشی که دلت بخواد گاهی من رو ببینی یا با من صحبت کنی ولی تو حتی به این میزان ارتباط خیلی کم هم تمایلی نداری.

از این همه عشق و علاقه یک طرفه نسبت به تو خسته شدم. میتونستم در همه سختی ها و تنهایی های زندگی دستت رو بگیرم و کنارت باشم ولی تو تنهایی یا بودن با کسی به جز از من رو خیلی بیشتر ترجیح میدی.

به موجود ضعیف و پر از حسرتی تبدیل شدم که توان دیدن هیچ زوج خوشبختی رو ندارم. گاهی عروسی رفتن بزرگترین شکنجه ای هست که مجبورم تحمل کنم. اگر کسی از زیباییم تعریف کند باور نمیکنم تموم مدت تو در برابر چشمانم ظاهر میشی که چقدر بی رحمانه نتونستی من رو بپذیری. حتی حاضر بودم عمل زیبایی انجام بدم و همون ظاهری رو داشته باشم که تو دوست داری ولی تو هرگز من رو دوست نخواهی داشت. داشتن تو، نشدنی ترین آرزوی من در این دنیاست.

سال نوشکست عشقیافسردگیحسرتتنهایی
گاهی نوشتن تنها راهیه که میتونم با احساساتم صادق باشم و بفهمم چه حسی دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید