صبح ها که بیدار میشم بار سنگینی رو در قلب و در شکمم حس میکنم. به خودم میگم اوه باز هم یک روز مزخرف دیگه، یک روز مزخرف که در اون پسر عضلانی قرار نیست پیامی بده. برای هیچ خبر خوبی، تلفنم قرار نیست زنگ بخوره و من در مقابل این زمان بی پایان، محکوم به تحمل این حجم از کسالت، غم و دلزدگی هستم.
متاسفانه تصمیمم برای قطع سرترالین هم با شکست مواجه شد. زندگی برای من سنگین تر از اونیه که بتونم بدون سرترالین وزنش رو تحمل کنم.