زهرا
زهرا
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

طوفان

یک سال گذشت رفیق باورت میشه؟ یک سال از اون روز بسیار تلخ

چقدر گریه کردم، چقدر درد کشیدم و چقدر همه چیز سنگین بود.

اون روز به امیر گفتم هیچوقت این همه در زندگیم ناراحت نبودم، حتی از روزی که مامان بزرگ فوت شد هم غمگین ترم.

بهش التماس کردم حداقل یک بار دیگه ببینمش، گفتم این جدایی تلفنی واقعا بی رحمانه ست تو همه ی عشقم بودی، اشک ریختم و امیر هیچ چیز نگفت.

تموم شد.

و یک سال گذشت.

گاهی به امیر فکر میکنم. امیر حالا برای من فقط یک خاطره ست و یک نشونه. نمادی از تغییر انسان!

باید یاد میگرفتم هیچ چیز در این دنیا ثابت و بدون تغییر نیست. طبیعت با گذر زمان تغییر میکنه، آب و هوا عوض میشه و انسان هم تغییر میکنه. باید می فهمیدم که یک انسان میتونه روزی عاشقت باشه و از درد و رنج نجاتت بده و روز دیگه سهمگین ترین ضربه رو بهت بزنه.

باید سیلی تلخ واقعیت رو میخوردم و با طوفان رو به رو میشدم.

هاروکی موراکامی جایی در کتاب « کافکا در کرانه» می نویسه:

«وقتی طوفان تمام شد یادت نمی‌آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی، حتی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعا تمام شده باشد.
اما یک چیز مسلم است.
وقتی از طوفان بیرون آمدی
دیگر آنی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت»

و امروز ایمان دارم از طوفان بیرون اومدم و ایمان دارم دیگر هرگز زهرا ی پیش از طوفان نخواهم بود.



طوفانجداییطلاقعشقشکست عشقی
گاهی نوشتن تنها راهیه که میتونم با احساساتم صادق باشم و بفهمم چه حسی دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید