بسم الله الرحمن الرحیم
آسیه مستاصل و اشکریزان گفت " اینستا بیچارهش کرده. همهش خودش رو با دیگران مقایسه میکنه. سیر نمیشه. خواهرم پنجه آفتابه. هرکی میبینتش میگه دماغتو عمل کردی؟ حالا پاشو کرده تو یه کفش که میخوام دماغمو عمل کنم"
راست میگفت. خواهرش را دیده بودم. چشمهای غزالهگون جذابی داشت صورتی نه گرد و نه کشیده، بیعیب و نقص و پوستی صاف و شفاف. هیچ نشانه خاصی نه در صورتش نه در هیکل خوشتراشش نبود. مثل خیلی از هم سنوسالهای ما دوران مدرسه را بدون مشکل یا اتفاق خاصی گذرانده بود، درس خوانده بود، کنکور داده بود و دانشگاه قبول شد. دانشگاه تهران. بعد مثل همه ازدواج کرده بود و دوبار مادر شده بود و باز مثل همه ماشین میخواست و خانهای بهتر. او خیلی مثل همهی ما همشکلهای همنسل هست ولی جنون هرچه بیشتر مثل بقیه بودن رهایش نمیکند. این روزها همه باید دندانهایشان سفیدی غیرطبیعی کمپوزیت داشته باشد، لبها ژلزده، ابروها کلفت و میکروبلدینگ شده و پیشانی وگونهها بوتاکس شده باشند. آدمهای مثل هم موهای هایلایتشان کراتینه و پروتئینه شده و لمه لابهلای تارهایش میدرخشد. توی دستها آیفون است و همه کتاب اثر مرکب و ملت عشق و چگونه فلان شویم و چگونه بیسار نشویم میخوانند. و این آزِ مثل بقیه بودن، عقب نیفتادن و جا نماندن، آرامش را از زندگی خیلیهایمان ربوده است. دروغ چرا؟ از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان؟ گاهی من هم توی آینه که نگاه میکنم زردی دندانهای کمپوزیت نشدهام به چشمم میآید. بارها به سرم زد که موهای مشکی نازنینام را رنگی پنگی کنم. گاهی بینی نه چندان صاف و صوفم از توی آینه برایم دست تکان میدهد و من فکر میکنم اگر عملش کنم چهطور میشوم؟
بد نیست. زیبایی هیچ بد نیست اما میدانم اگر به این فکرها بها بدهم دیگر آرامشی برایم باقی نمیماند. میافتم روی دور باطل بهتر و بهتر و بینقصتر شدن.
برای شرکت در چالش کتابخوانی طاقچه در اردیبهشت باید کتابی میخواندیم که کمکمان کند استرس و اضطراب را از خودمان دور کنیم و به آرامش دست یابیم. برایم مسلم بود که سراغ کتابهای روانشناسی نروم و آرامش را لابهلای داستانها بجورم. یکی از کتابهایی که در اردیبهشت خواندم " آدمها"ی آقای احمد غلامی بود. مجموعه داستان کوتاهی که در مورد صد شخصیت است. شخصیتهایی واقعی با داستانها و سرنوشتهای متفاوت. آدمهایی که هر کدام نقصهایی دارند، انتخابهای متفاوتی دارند و همین آنها را منحصر به فرد و داستان زندگیشان را روایت شدنی میکند. هر کدام از داستانها را که خواندم، بیشتر از خودم بودن کیف کردم و راضی شدم. و دلم گرفت که چرا این روزها آدمها اینقدر معمولی و روایت نشدنی شدند. غم باید باشد نقص باید باشد، دردسر مشکل انتخاب اشتباه دیوانگی... همه اینها باید باشند که زندگی قشنگ بشود. که زندگی زندگی بشود. من شاید به لحاظ خط فکری با آقای غلامی همسو نباشم که نیستم. نگاه او به جنگ که لابهلای روایت بعضی شخصیتهایش هویدا بود، با نگاه من بسیار متفاوت است. اما خودِ این کتاب سعه صدر آدمها را برای پذیرفتن تفاوتها بالا میبرد. و من با وجود این افتراق از دنیای رنگارنگی که احمد غلامی در آدمها ساخته، خوشم آمد و دلم خواست که خودم یکی از آدمهای منحصربهفرد این دنیا باشم.
کتاب روان است و نثر آسان و روایت ساده و بیآلایشی دارد. به خاطر کوتاه بودن روایتها ریتم تندی هم دارد. ولی من دلم خواست ذرهذره بخوانم و هربار به هر شخصیت کمی فکر کنم.
اگر شما نویسنده نقاش و هنرمند هستید و برای کارتان به شخصیتپردازی نیاز دارید، این کتاب یک استاد خوب است برای اینکار.
آدمها را نشر ثالث در سال 1393 چاپ کرده است.