ویرگول
ورودثبت نام
Rita
Rita
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

رهگذر

تصویر زندگی ام را رنگی کشیدم، خورشید طلایی که گرما ببخشد و درختان سبز، سر به فلک کشیده ای که به هنگام خستگی زیر سایه اش نفسی تازه کنم.

همه چیز خوب بود، آواز گنجشک ها کوک و حال من خوش، تا آن روز که تو آمدی و از میان زندگی ام گذر کردی، هدفت مزاحمت نبود، امده بودی که بروی.

تو رفتی و رد پایت از کوچه های دل ما پاک نشد، بعد تو آواز هیچ گنجشککی حریف این خواب نشد؛ که می آیی، که می مانی.

اینجا من نشسته ام و ابر هایی که هوای باران دارد، دلم گیر است و دلگیرم، گیر همان رهگذری که حتی نمی دانم اورا دیده ام یا نه، باید بروم به بلند ترین نقطه زندگی ام و به تمام رهگذران بنگرم، شاید رهگذری اتفاقی دلتنگی مرا رفع کند، که بیاید و بماند، رد پای تورا پاک کند نور ببخشد به سیاهی نبودت، به کبودی دل من، بخندت و بگوید:

- من بجای تمام آنان که نبودن هستم، من بجای تمام آنان که دوستت نداشتن، دوستت دارم، تو سیر بخند، من امده ام که بمانم.


شاید همیشه یک بخش از من منتظر یک عشق واقعیست
از آنها که هرچه نگاهش کنی خسته نشوی
گویی اولین بار است آن چشم هارا میبینی
شاید همیشه یک بخش از من منتظر یک عشق واقعیست از آنها که هرچه نگاهش کنی خسته نشوی گویی اولین بار است آن چشم هارا میبینی




شخصیتعشقمنتظرحقیقترویا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید