هولناک ترین نوع افسردگی چیست؟
نه گذشته ی دردناکی داری، نه حال بغرنجی و نه اتفاق ناخوشایندی افتاده است. اما از درون حس تهی بودن میکنی.
گویا کسی به درونت نی فرو کرده و تمام اشتیاقت برای زندگی را مکیده است.
گویا هنگام تولد ژن هایت دستکاری شده اند
گویا خدا یادش رفت عصاره ی میل به زندگی را به جوهرت اضافه کند.
گویا قرار بود چیزی جز انسان باشی؛ اما به اشتباه انسان زاده شدی.
شاید یک درخت صنوبر انتهای کوچه ای باریک،
شاید گلی کوچک، که در جنگلهای آمازون زیر پای درختی تنومند از دل خاک بیرون زده،
شاید هم سنگی سفید، ته رودی منتهی به دریا.
هرچیزی، هرچیزی جز انسان...
تمام وجودت را میگردی تا از زخم سرنخی پیدا کنی. زخمی عمیق که اینگونه فرسودهات کرده.
اما دریغ از یک رد.
خسته از جستجو با عجز به آسمان مینگری. دستت را رو به آسمان بالا میبری. در انتظار دستی نامریی، چشمهایت التماس میکنند...
به قلم: س.حیدرزاده( می چین)
پ.ن: این متن رو تقدیم میکنم به تمام کسانی که حسی شبیه به حس ماهیای دارند که جریان آب اون رو ازخونهاش، دریا، دور کرده و تو دریاچهای محبوس شده و هر روز دلتنگ دریاست...
می چین^^