-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
همه چی از دوست داشتن شروع شد.دوست داشتن پسری شوخ طبع ، خوش مشرب، صمیمی و شیطون که با رقص قشنگ آذریش هوش از سرم برد و مجلس گرم کنیاش و انرژیش روحمرو،دلم رو،گرم کرد.
پسری که روح جاه طلب و عقیده ی سیاسی و آزادی خواهی داشت.پسری که ظاهرا شاد و خوشحال بود،اما غم و آتیش درونش از چشماش معلوم بود.معلوم بود که این روح بلند پرواز و این عقاید توی این جسم و این موقعیت جغرافیایی زندانی شدن.معلوم بود افکار و عقایدش چقدر دارن اذیتش میکنن.
این پسر روح سرکش و آزادی خواهم رو بعد از چندسال بیدار کرد.همون بخش از وجودم که فکر میکردم کشتمش و خاکش کردم . غافل ازینکه خیلی ساکت در گوشه ای تاریک از وجودم منتظر ایستاده بود و منتظر یک تلنگر و جرقه برای آزادی و انتقام جویی بود.این بخش الان بیدار شده و کنترل وجودم رو به دست گرفته. چرخ دنده های مغزم جیرجیر کنان دارن کار میفتن.یادم نبود این بخش چقدر قدرتمنده و چقدر نیرو داره. تمام وجودم از شدت انرژی و حس قدرت داره میلرزه.
این هنوز آغاز قصست.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
؛-----Free-----؛